کتاب حکایت پیر قصه گو؛ گفت و گو با مهدی آذر یزدی

کتاب حکایت پیر قصه گو؛ گفت و گو با مهدی آذر یزدی

حکایت پیر قصه گو ؛ گفت گو با مهدی آذر یزدی کتابی است که به کوشش پیام شمس الدینی به رشته تحریر درآمده است.

این کتاب ۲۳۰ صفحه ای در سال ۱۳۹۱ توسط انتتشارات موسسه فرهنگی و هنری و چاپ و صحافی جهان کتاب به تیراژ یک هزار و ۱۰۰ نسخه و قیمت ۸۰۰۰ تومان به چاپ رسیده است.

نویسنده در مقدمه این کتاب گفته است؛ آن چه به دنبال می آید صورت پیراسته و پرداخته یک گفت و گوی بلند است با استاد مهدی آذر یزدی درباره زندگی و آثارش او پیش از این گفت و گو دست کم چهار بار به سفارش این جا و آن جا زندگی نامه هایی مختصر یا مفصل از خود نوشته بود و بیش از ۱۰ بار پای مصاحبه های مختلف مطبوعاتی و رادیویی با موضوعات گوناگون نشسته بود.

در این گفت و گو اما از ابتدای زندگی او تا پایان زمستان ۱۳۸۳ مورد بحث قرار گرفته است هنگام گفت و گو با نیم نگاهی به روزشماری که صورت گسترش یافته آن در ابتدای همین کتاب به جای زندگینامه او می آید به گوشه های مختلف زندگی و آثار آذر یزدی سرک کشیده شده، نگارنده پیش از آن نیز در پاییز همان سال گفت و گویی دیگر با آذر یزدی انجام داده بود که ابتدا به صورت ۲ شماره پیاپی در هفته نامه محلی پرگار در یزد به چاپ رسید.

روز شمار زندگی مهدی آذر یزدی؛ شنبه ۲۷ اسفند در روستای خرمشاه واقع در حومه شهر یزد دیده به جهان گشود، پدرش حاج علی اکبر حاج حسن رشید خرمشاهی و مادر حاجی سکینه دختر حاج موسی عابدینی بوده است.

۸ مرداد ۱۳۰۱ تاریخ تولد بر اساس شناسنامه ای که بعدها برای خود گرفته است؛ ۱۳۰۵ تحصیلات مکتب خانه ای در خرمشاه زیر نظر بی بی مادربزرگ مادری که مکتب دار بود، ۱۳۰۶ حضور در مکتب خانه آقا سید ابوالقاسم در محله تل شهر یزد جهت گرفتن سرمشق خوشنویسی،

مهدی آذر یزدی درباره زندگیش می گوید؛ ابتدا در محله ای زرشتی نشین زندگی می کردند و از آنجا که پدرش اذان می گفت بخصوص در هنگام اذان صبح موجب نارضایتی ساکنان آن محله که اکثرا زرتشتی بودند می شد و پدرم به همین خاطر آن خانه را فروخت و به محله دیگری رفتیم که تمام ساکنان آن جا مسلمان بودند.

او می گوید، خانواده ی ما به دلیل مذهبی یا هر دلیل دیگر خانواده ای منزوی بود ما با هیچ کس حشر و نشر نداشتیم یادم نمی آید که هیچ وقت در خانه مان مهمان داشته باشیم یا اینکه جایی به مهمانی رفته باشیم ، ما جدا بودیم از مردم و زندگی خاصی داشتیم مثل اینکه در روستایی زندگی می کردیم که تنها یک خانواده در آن زندگی می کرد هیچ رفت و آمدی با مردم نداشتیم. بابای من رعیت بود یعنی کشاورزی می کرد هندوانه کاری، گندم کاری و زمانی باغبان هم بود که الان هم این باغ ها هست و معروف هم هست باغ غضنفر و باغ پهلوان.

این کتاب صورت پیراسته و پرداخته یک گفت و گوی بلند است با زنده یاد مهدی آذر یزدی درباره زندگی و آثارش، در این گفت گو آذر یزدی از سوانح حیات خود از کودکی تا جوانی، میانسالی و کهنسالی با بیانی آمیخته با طنز و بذله گویی سخن گفته است.

مطالب مرتبط

تگ‌ها

مطالب پربیننده

پربیننده
آخرین مطالب

عضویت در خبرنامه