کتاب آرامش

کتاب آرامش

تیم پارکس در کتاب آرامش، تجربیاتش را از زندگی شخصی خود بیان کرده است. او با وجود بیماری‌های لاعلاج و اعتقادات معنوی کمی که داشت به این موضوع پی‌برد که با انرژی درمانی و قدرت ذهن می‌تواند زندگی خود را تغییر دهد.

در این جهان مدرن آشفته چگونه می‌توانیم به آرامش برسیم؟ تیم پارکس (Tim Parks) که تمام عمرش به امور معنوی بدبین بود خود را در مراقبه‌ی عزلت نشینی بودایی تصویر می‌کند که سعی دارد در آن به این پرسش پاسخ دهد. او با صداقتی بی‌رحم و بذله‌گویی‌ای خشک سفرش از بی‌باوری تا چیزی که رسیدن به آرامشی درونی است را بازگو می‌کند و یکی از بزرگ‌ترین رمز و رازهای زمان‌مان را حل می‌کند. چطور در این عصر مدرن دوام بیاوریم. کتاب آرامش (Calm) منتخبی است از کتاب به ما بیاموزید که ساکن بنشینیم.

تیم پارکس نویسنده، مترجم، منتقد و استاد است. او در خانواده‌ای به شدت مذهبی در منچستر به دنیا آمد، در لندن بزرگ شد و پیش از رفتن به ایتالیا، جایی که تا آخر عمرش در آن‌جا زندگی کرد، در کمبریج و هاروارد درس خواند.

وی چهارده رمان دارد که جایزه‌های سامرست موم، لِولین ریس و بتی ترسک را دریافت کرده و در فهرست نهایی نامزدهای بوکر جای گرفته است. او نوشته‌های غیرداستانی‌ای هم درباره‌ی ایتالیا، فوتبال، خواندن، ترجمه، پزشکی و قطار دارد.

تیم پارکس در حال حاضر هر روز مراقبه می‌کند و ادعا دارد که در صبح روز بعد از رفراندوم خروج بریتانیا از اروپا و انتخاب دونالد ترامپ آرامش کامل دارد.

کتاب‌های تکه‌های نیک منتخبی از مجموعه وینتیج مینی انتشاران پنگوؤن است که آثار بزرگترین نویسندگان را راجع به زندگی و تجارب انسان‌ساز آن گردآورده است.

در بخشی از کتاب آرامش (تکه‌های نیک) میخوانیم:

چیزها همان‌ گونه که هستند. این کاسه، این میز، ماست سفید. در آخرین صبحانه، حضور محض همه‌ی این‌ها مرا فرا گرفته بود. این نان، این قالب کره. چیزها همان ‌گونه که هستند. دستم، پوست لکه‌دار، بند انگشت با جای زخم، ناخن‌های کثیف. هر چیزی به شدت خودش بود، و در یک آن منبعی بود از جذابیت و خاص بودن. خرده‌نان‌هایِ پخش‌شده و شیری که ریخته. به این‌ها خیره شدم. مثل آثار سزان همه چیز از شبکه‌ی تفاسیر انسانی رها بود.

فنجانی کنار برشی از خربزه. فقط خودشان بودند. الان کلمه‌ها را می‌گویم فنجان، خربزه اما ذهن من در آن زمان بی‌کلمه بود. آن فنجان و خربزه چیزهای بی‌واژه‌ای بودند، در ارتباط نبودند، بخشی از یک جمله یا داستان هم نبودند و هیچ فاصله‌ای بین ما نبود. من داخل فنجان بودم و به خربزه چسبیده بودم. چشم‌هایم را چرخاندم و به مرد جوانی که آن طرف میز بود نگاه کردم. صورتش را به تازگی اصلاح کرده بود، تی‌شرت قرمزی پوشیده بود و روی انگشت وسطش را خالکوبی کرده بود.

خالکوبی شکل حلقه‌ای بود که روی پوستش قلم زده بودند. نگاه کردم. بیسکویتی در دستش بود و برای این‌که مربا روی آن بمالد از چاقو استفاده می‌کرد. خیلی پرحرارت بود. مربا صورتی بود. انگشتان قوی هم حاضر بودند. من داشتم لمسشان می‌کردم. انگشت‌ها مرا لمس می‌کردند. نگاه کردن معادل لمس کردن بود. شاید کلمات از ما محافظت می‌کنند. کلمات سد راه جهان می‌شوند. الان این حرف را می‌زنم. آن موقع این فکر به ذهنم نیامد. من آن‌جا در میان همه‌ی این چیزها زبانم بسته شده بود. من واقعاً درست آن‌جا بودم.

فهرست مطالب
یادداشت سرپرست مجموعه
یادداشت نویسنده
ناقوس
مهمانی غافل‌گیری
آنیکا
سخنرانی بوکر
کلمن
خیرخواهی
درباره‌ی نویسنده

مطالب مرتبط

تگ‌ها

مطالب پربیننده

پربیننده
آخرین مطالب

عضویت در خبرنامه