درباره باروخ اسپینوزا

درباره باروخ اسپینوزا

باروخ اسپینوزا یکی از بزرگ‌ترین عقل‌گرایان فلسفه سده هفدهم و زمینه‌ساز ظهور نقد مذهبی به شمار می‌رود که به سبب نظام فلسفی خاص و تالیف اثری به نام اخلاق به شهرتی جهانی دست یافت و مورد توجه فراوان قرار گرفت.

باروخ اسپینوزا یکی از بزرگترین فیلسوفان عقلگرا در سده جدید بود. اسم وی یک واژه عبری بود، باروخ به معنای مبارک و معادل لاتین آن بندیکتوس است به همین دلیل با نام بندیکتوس از او یاد می‌شود. وی در ۲۴ نوامبر ۱۶۳۲ میلادی در آمستردام متولد شد. خانواده اسپینوزا از یهودیانی بودند که پس از دوران تفتیش عقاید در جستجوی کسب آزادی به هلند آمده بودند. باروخ در مدارس یهودی آموزش دید، وی جوانی خود را در آموختن زبان لاتین، ادبیات اسپانیایی، زبان عبری، کتاب مقدس، تلمود و آثار مفسران یهودی سپری کرد. همچنین  وی در هلند به تحصیل رشته های علوم طبیعی، ریاضی، فلسفه و لغت شناسی کلاسیک پرداخت. پدر و مادر باروخ به دنبال آن بودند که او به مقام خاخام ها در آید اما وی مسیر دیگری در پیش گرفت و کوشید تا تفسیری مدرنیستی از یهودیت ارایه دهد. در حقیقت باید گفت که باروخ از ابتدای جوانی به بنای بنیاد تفکر فلسفی خود همت گماشت و از همین هنگام بود که با مخالفت جدی برخی از قشریون انعطاف ناپذیر روبرو شد، مخالفتی که هر روزه مشکل گسترده تری به خود می گرفت. وی به طور صریح بیان می کرد که در مقابل برهان خشونت از کوچکترین بخشی از افکارش صرف نظر نخواهد کرد و در نتیجه در ۲۷ ژوئیه ۱۶۵۶ میلادی در بیانیه ای رسمی از طرف قشریون یهودی اروپا تکفیر و از بنی اسرائیل کنار گذاشته شد، او مستحق تمامی نفرین ها و عذاب های الهی دانسته شد و افراد از گفت وگو، مکاتبه یا حتی نزدیک شدن به وی یا خواندن نوشته هایش منع شدند.

 

 

باروخ و مقابله با سنت پرستی یهود

باروخ در جامعه بسته یهود پرورش یافته بود در مقابل سنت پرستی طغیان کرد و در ۲۴ سالگی از طرف مراجع یهود تکفیر شد. برای او لعن نامه ای نوشتند و او را از کنیسه راندند:«لعنت باد بر او هنگام روز و لعنت باد بر او هنگام شب؛ لعنت باد بر او هنگامی که می خوابد و لعنت باد بر او هنگامی که بر می خیزد؛ لعنت باد بر او هنگامی که بیرون می رود، لعنت باد بر او هنگامی که به درون می آید؛ پروردگار او را نبخشاید؛ شعله خشم و غضب پرودگار بر این مرد افکنده باد و پروردگار نام او را از زیر آسمان ها محو کند و پروردگار او را تا نابودی کامل از همه قبایل اسرائیل جدا کند، با همه لعنت های آسمان که در کتاب شریعت مکتوب است؛ ولی شما که به خدای بزرگ ایمان دارید، همه پایدار بمانید! ما مقرر می داریم که هیچ کس به او، نه به زبان و نه به نوشته، سخن نگوید، به او اعتناء نکند، با او زیر یک سقف نماند، در چهار ذراعی او نباشد و هیچ نوشته ای از او نخواند.» پس از این تکفیر اسپینوزا دفاعیه ای خطاب به بزرگترین کنیسه نوشت. او می گفت هر فردی آزاد است، طبق طبیعت و علایقش زندگی کند و برای مقدساتش جان دهد؛ به شرط آن که بگذارد، دیگران هم برای حقایق شان اجازه زندگی داشته باشند.

همچنین باروخ به گمراه کردن جوانان و گناهانی دیگر متهم شد. او حاضر به رعایت تشریفات کنیسه نبود. اعتقاد داشت که قوم یهود به پرستش بت های کاغذی تورات روی آورده است. خواهان جدایی الهیات از فلسفه بود زیرا که «الهیات خواستار اطاعت بی چون و چراست و فلسفه خواهان شناخت است» تا پیش از اسپینوزا چنین مقابله ای با سنت یهودی به وسیله هیچ فردی صورت نگرفته بود. عقاید اسپینوزا، ظهور انسان مدرن غربی بود که ادعا داشت که بدون وابستگی به دین یهود هم می توان سعادتمند بود.

بدین ترتیب باروخ در ۱۶۵۶ میلادی به دلیل دست کشیدن از اعتقادات سنتی دین یهود، تکفیر شد و مسیر زندگی‌اش دچار تغییر و تحولات متفاوتی از قبل شد. باروخ پس از تکفیر با خروج از آمستردام، زندگی منزوی و آرامی را در یک اتاق زیر شیروانی آغاز کرد، باروخ شخصیتی گوشه گیر و انزوا طلب داشت. چنان که گاهی تا سه ماه از خانه اش بیرون نمی رفت. او حتی از پذیرش عنوان استادی دانشگاه هایدلبرگ سرباز زد، جریان از این قرار بود که در ۱۶۷۳ میلادی کُنت ایالت پفالتس آلمان (واقع در ایالت فعلی راینلند-پفالتس) که با نظریات فلسفی اسپینوزا آشنا بود، به وی پیشنهاد کرسی استادی فلسفه در دانشگاه معروف و بزرگ هایدلبرگ را داد، مشروط بر آنکه او از آزادی پژوهش فلسفی برای براندازی دین عمومی سوءاستفاده نکند. اسپینوزا این دعوت را رد کرد، چون نمی‌خواست استقلال فکری خود را قربانی مقام و عقل را تابع ایمان سازد. وی در پاسخ به دعوت وی نوشت: «از آنجا که نمی‌دانم مرزهای آزادی فلسفی، برای اینکه دین برانداخته نشود کجاست، نمی‌توانم از فرصت به دست آمده استفاده کنم». بدین ترتیب باروخ پس از مدتی، برای امرار معاش به ساخت عدسی های دوربین و عینک روی آورد در حالی که اوقات فراغت خود را صرف تفکر و نوشتن می کرد.

 

کتاب فلسفی اخلاق شاهکار باروخ اسپینوز

کتاب اخلاق یکی از ماندگارترین آثار باروخ است که آن را در ۳۱ سالگی نوشت، وی در این کتاب شناخت جهان، هستی و خدا را تنها از راه خِرد و نه ایمان، احساس و تجربه دانست. او برای تأکید بر اصالت خِرد، هندسه را سرمشق قرار داد و به شیوه این دانش برای هر پدیده‌ای تعریف، اصل، نمونه و برهان آورد: من نمی‌دانم که آیا فلسفه من بهترین فلسفه‌هاست، ولی اطمینانم به درستی آن به همان اندازه است که شما مجموع سه زاویه هر مثلث را مساوی با ۲ قائمه می‌دانید. در واقع باروخ جهان و هرچه در او هست را یک هستی یگانه می‌داند و خدا را مجموعه کل هستی می‌نامد تا آنجا که می‌گوید اگر کسی دیگری را بیازارد، خود را آزرده زیرا ما همه از روح، جسم، شخص و شیء یکی هستیم.

همچنین باید گفت رساله اخلاق حاوی سنجیده ترین و پخته ترین اندیشه های فلسفی و حامل پیام ها و بشارت های معنوی است. که پربار، پر محتوی و در عین حال بسیار صعب، سخت، مجمل و موجز است به طوری که فهم هر جمله آن نیازمند تأملی عمیق و شرحی کشاف است. این رساله از پنج دفتر تشکیل می‌شود که به اذعان بسیاری دفتر چهارم آن از اهمیت فوق‌العاده‌ای در تاریخ اندیشه غرب برخوردار است. دفتر اول درباره خدا، دفتر دوم درباره طبیعت و منشا نفس، دفتر سوم درباره منشا و طبیعت عواطف، دفتر چهارم درباره بندگی انسان یا قوت عواطف و دفتر پنجم درباره قدرت عقل یا آزادی انسان است. مجموعه دفاتر پنجگانه این رساله بسیار عمیق و تامل‌برانگیز به شمار می رود و فهم آن چندان ساده و سریع نیست. محسن جهانگیری مترجم فارسی رساله اخلاق اسپینوزا اعتقاد دارد که اسپینوزا را نباید خواند، بلکه باید به دقت تحقیق و بررسی کرد، باید به آن همان‌گونه نزدیک شد که به هندسه اقلیدس نزدیک می‌شوند.

 

 

این فیلسوف سرشناس در کتاب اخلاق بیان می دارد که در جهان تنها یک جوهر وجود دارد و آن جوهر خداست. بنابراین هر آنچه وجود دارد به خداوند و وجود او مربوط می‌شود. خدا طبیعت را خلق نکرده بلکه خود او طبیعت است. یعنی جهان مظهر همه صفات خداوند است، او قائل به وحدت وجود است. اسپینوزا عشق عقلانی به خداوند را یکی از ابعاد فلسفه خویش می‌داند و باور دارد که این عشق انسان را به خوشبختی می‌رساند و از عشق دنیوی جداست. به اعتقاد وی انسان می‌باید بکوشد تا خویشتن و جایگاهش در عالم هستی را بشناسد و شناختی از جایگاه انسان در جهان هستی به دست آورده و فلسفه وجودی دستگاه آفرینش را دریابد. در این مسیر با تکیه بر عقل و پرهیز از احساسات زود گذر به جایگاهی بلند برسد و به درجه والاتری از کمال دست یابد.

 

دیگر آثار فلسفی باروخ اسپینوزا

اصول فلسفه دکارت یکی از دیگر آثار مهم باروخ است که در آن به تبیین ریاضی اصول فلسفی دکارت می پردازد در واقع یکی از بزرگترین کارهای فلسفی اسپینوزا رد دوگانه‌انگاری دکارت بود. دکارت به جدایی و دوگانگی میان ذهن و بدن (ماده) اعتقاد داشت و اسپینوزا با ظرافت خاصی این دوگانگی را رد کرد. از دیگر آثار وی الهیات و سیاست است که در آن به تشریح مبانی سیاسی پرداخت. رساله رنگین کمان، شرح کوتاهی بر صفات خداوند، خوب بودن از دیگر آثار وی هستند. همچنین این فیلسوف برجسته، کتاب سیاست همراه با کتاب های اخلاق، اصلاح نامه، نامه ها و دستور زبان عبری را نوشت که همگی پس از مرگ او انتشار یافتند.

 

باروخ اسپینوزا در نگاه فیلسوفان بزرگ

شهرت اسپینوزا با گذشت زمان بیشتر شناخته شد و روز به روز بر طرفداران وی افزوده می شد، چنان که فردریش ویلهلم هگل درباره او گفته است: «شما یا پیرو اسپینوزا هستید یا اساساً فیلسوف نیستید و آلبرت انیشتین در نامه ای نوشته اگر قرار باشد خدایی را بپرستم، ترجیح می‌دهم خدای اسپینوزا را پرستش کنم. این نگاه منحصر به فرد اسپینوزا به سبب مبانی الهیاتی و سیاساتی اوست. ژیل دلوز از دیگر فلاسفه بزرگ بر این باور است، اسپینوزا هم هنگام با صیقل دادن عدسی‌های ذره‌بین، روح و اندیشه خود را نیز صیقل می‌داد و دستاوردهای شگفت‌انگیز فلسفی و شخصیت بارز اخلاقی اسپینوزا، سیصد سال بعد از مرگش باعث شد تا ژیل دلوز فیلسوف معاصر فرانسوی او را «شاهزاده فلسفه» بنامد.

 

 

راسل در تاریخ فلسفه خود او را چنین توصیف کرده: «اسپینوزا شریف ترین و دوست داشتنی ترین فلاسفه بزرگ است. از لحاظ قدرت فکری بعضی دیگر از او فراتر رفته اند اما از لحاظ اخلاقی کسی به پای او نمی رسد. چنان که نتیجه طبیعی چنین اخلاقی است، او را در مدت عمرش و تا یک سده پس از مرگش، همچون آیت خبث و شرارت می شناختند. اسپینوزا یهودی به دنیا آمد اما یهودیان او را تکفیر کردند. مسیحیان نیز به همان اندازه از او نفرت داشتند. با آن که سراسر فلسفه اش را اندیشه خدا فرا گرفته است، مومنین قشری او را به خدا ناشناسی متهم کردند.»

گوته شاعر برجسته آلمانی در سفرش به هلند هنگامی که از مقابل تندیس وی در یکی از میدان‌های اصلی شهر لاهه عبور می کرد، چنین نوشت: «خوار و زبون باد آنکه هنگام عبور از اینجا به این قیافه نجیب و متفکر ناسزا بگوید. سزای او همان جهل اوست که سزای همه جاهلان است... این مرد از روی این پایه سنگی به تمام مردم جهان راه خوشبختی را نشان می دهد و هرکه از این راه برود به آن خواهد رسید. سیاحان متفکر که در قرون آینده از اینجا خواهند گذشت در دل خود خواهند گفت: شاید حقیقی‌ترین مظهر خدا در اینجا تجلی کرده است.»

 

 

ارنست رنان متفکر فرانسوی در مراسم پرده‌برداری از تندیسی دیگر از اسپینوزا در لاهه گفت: «قامت او متوسط و خطوط چهره او خوب بود. پوست گندمگون و موی تیره مجعدی داشت؛ ابروان او کشیده و سیاه بود چنانکه به سهولت تشخیص داده می شد که او از اعقاب یهودیان پرتغال است. لباس خوب نمی پوشید و لباس او از فقیرترین هموطنان خود بهتر نبود.»

 

سرانجام

سرانجام این فیلسوف نجیب و اخلاق گرا در حالی که سال ها از تنگی نفس رنج می برد به سل ریوی مبتلا شد و این بیماری او را در حالی که تنها ۴۵ سال داشت در ۲۲ فوریه ۱۶۷۷ میلادی به کام مرگ فرو برد.

مطالب مرتبط

تگ‌ها

مطالب پربیننده

پربیننده
آخرین مطالب

عضویت در خبرنامه