کتاب بوسه‌ی خداوند: شعله‌های منجمد

کتاب بوسه‌ی خداوند: شعله‌های منجمد


کتاب بوسه‌ی خداوند: شعله‌های منجمد نوشتۀ فرشاد میرشکاری، تجربۀ هیجان‌انگیز و ویژه‌ای از سفر در زمان را به شما ارائه می‌دهد. این رمان شگفت‌انگیز جلد اول از یک مجموعه داستان سه جلدی است که نام دو اثر دیگر آن شب شکن و شکارچی کابوس‌هاست.

بوسه‌ی خداوند (The Kiss of God) روایت پیش‌بینی فرشاد میرشکاری از وضعیت آینده بشری است. نویسنده در ابتدا وضعیتی هولناک از یک پدیده‌ی همه‌گیر به نام سونامی اغما را توصیف می‌کند که در طی آن افراد (عموما بالای چهل سال) بی‌اختیار از حال می‌روند و سپس به بیان عواقب آن همه‌گیری می‌پردازد. این همه‌گیری به قدری هولناک است که در کمتر از 4 روز بیش از چهار میلیارد قربانی گرفته است. او در ادامه حدس‌هایی از علت پیدایش این بیماری را مطرح می‌کند و به اَبَر انسان‌ها و خورشیدگرفتگی مرگبار اشاره می‌کند و تأکید دارد که علت این همه‌گیری مواردی مثل ویروس و باکتری و... نیست. فرشاد میرشکاری در فصل‌های بعدی روایت را با ارتباط خود و فرازمینی‌ها و تغییر سبک زندگی‌اش پیش می‌برد. چالش‌های گوناگونی که او در این مسیر مواجه می‌شود داستان را جذاب و هیجان‌انگیز می‌سازد.

دنیایی که نویسنده در این کتاب ترسیم می‌کند، ترکیبی از تخیلات خود و اِلِمان‌هایی از دنیای حقیقی امروز است. به طور کلی می‌توان گفت موتیف غالب این کتاب، موضوع انقراض نسل بشر است. نثر کتاب شبیه زبانی شعرگونه از نظر صور خیال است و همین امر باعث می‌شود مخاطب تجربه‌ای شیرین از خواندن کتاب به دست آورد. شاید بتوان ردپای آرمان‌شهر نویسنده را در سطر سطر این کتاب جست.

در بخشی از کتاب بوسه‌ی خداوند می‌خوانیم:

زمستان سال 2213 میلادی

گویی درخشان با اشعه‌ای طلایی‌رنگ همچون همزاد دیگر خورشید در آسمان می‌درخشد. شراره‌های طلای مذاب وحشیانه می‌غرد و مثل هزاران مار آتشین در هم می‌پیچد؛ و در یک آن، با طنینی مهیب متلاشی می‌گردد.

ناگهان جین از میان شعله‌های انفجار متولد شده؛ و پیش از آنکه چشم باز کند؛ از ارتفاعی به‌اندازه‌ی ساختمانی چهار طبقه به‌طرف زمین سقوط می‌کند. برف تازه ضربه‌ی برخورد را کاهش می‌‌دهد و آسیب جدی نمی‌بیند.

«اووه... خدایا.» نورهای سفید مثل پرده‌ای از جلوی چشمش کنار می‌روند و لحظه‌ای بعد خود را در شرایطی کاملاً متفاوت می‌بیند؛ که زبانش را بند می‌آورد. سرمای برف‌ها را در تمام نقاط پوستش احساس می‌کند؛ و آن‌وقت تازه متوجه می‌شود که لخت است. به‌سرعت از میان برف‌ها که مانند لباس عروسی سفید و گسترده تا بی‌نهایت بدن برهنه‌اش را پوشانده‌اند، خارج می‌شود. «لب... لباسام؟»

هوای سنگین و مسموم بوی تند و متعفن مرگ می‌دهد؛ و تنفس هر ذره‌اش از ابتدای گلو تا اعماق ریه‌ها را به آتش می‌کشد. سردرد و سرگیجه‌ی شدید امانش را بریده و حتی قادر نیست که صاف روی پاهای لرزانش بایستد. با چشمانی کم‌سو محیط غبارآلود اطرافش را نگاه می‌کند.

هیچ اثری از جان به چشم نمی‌خورد.

جین بدون آنکه به چیز دیگری فکر کند، لنگان‌لنگان قدم برمی‌دارد و با صدایی گرفته و کم‌رمق و آمیخته با سرفه‌های خشک، همسرش را صدا می‌زند: «جانی... جانی... عزیزم... کجایی؟»

فهرست مطالب
سرآغاز
یادداشت نویسنده
فصل اول: شعله‌های منجمد
فصل دوم: خورشیدگرفتگی مرگبار
فصل سوم: ظهور ابرانسان‌ها
فصل چهارم: سقوط در آینده
فصل پنجم: اسم من...
فصل ششم: ارتش رباتیک
فصل هفتم: خانم‌ رئیس
فصل هشتم: آزمون درایت
فصل نهم: تلنگر
فصل دهم: آزمون استقامت
فصل یازدهم: آزمون شجاعت
فصل دوازدهم: شعله‌های تاریکی
فصل سیزدهم: هدیه‌ای ویژه
فصل چهاردهم: جادوی واقعی
فصل پانزدهم: جادوی وحشی
فصل شانزدهم: بال‌های نامرئی من
فصل هفدهم: دومین ملاقات
فصل هجدهم: فرشته‌ی تاریکی
فصل نوزدهم: دومین سقوط
فصل بیستم: جزیره‌ی مقدس
فصل بیست و یکم: دومین هشدار!

مطالب مرتبط

تگ‌ها

مطالب پربیننده

پربیننده
آخرین مطالب

عضویت در خبرنامه