به مناسبت اعلام آتش‌بس در جنگ جهانی دوم

تسلیم نازی‌ها؛ پایانی بر جنگ ویرانگر

تسلیم نازی‌ها؛ پایانی بر جنگ ویرانگر

 هشتم می ۱۹۴۵ میلادی تسلیم بدون قید و شرط اردوی آلمان اجرایی شد تا بدین ترتیب پایانی بر ۶ سال سیاه‌بختی مردمی باشد که درگیر جنگ عالمگیر جهانی دوم بودند؛ مردمی که ترس و وحشت تمام زندگی آنها را احاطه کرده بود.

مهدی احمدی
 هشتم می ۱۹۴۵ میلادی تسلیم بدون قید و شرط اردوی آلمان اجرایی شد تا بدین ترتیب پایانی بر ۶ سال سیاه‌بختی مردمی باشد که درگیر جنگ عالمگیر جهانی دوم بودند؛ مردمی که ترس و وحشت تمام زندگی آنها را احاطه کرده بود.

در هشتم می ۱۹۴۵ میلادی درست در ساعت ۲۳ و ۴۵ دقیقه، مارشال جنرال ویلهِلم کایتل تسلیم بدون قید و شرط اردوی آلمان را امضا کرد. این تاریخ رسمی این سند بود اما در واقعیت، مارشال کایتل، نامش را در نهم می زیر سند نوشته بود و امضای او فقط یک تکرار رسمی حادثه بود که یک روز قبل در شهر رایمز در شمال شرق فرانسه مسجل شده بود.

 

تسلیم ارتش آلمان

هنگامی که جنرال یودل، «تسلیمی بدون قید و شرط» همه نیروهای نظامی آلمان را اعلام کرد از رادیو این پیام پخش شد که «ما امضاکنندگان به نمایندگی فرماندهی کل آلمان، تسلیمی بدون قید و شرط همه نیروهای نظامی زمینی و هوایی و نیز دیگر نیروهای نظامی را که در حال حاضر زیر فرماندهی آلمان قرار دارند، در برابر فرماندهان کل نیروی متفقین و همزمان در برابر فرمانده کل روسیه شوری اعلام می کنیم». تا به این ترتیب پایان جنگ جهانی دوم در اروپا را هشتم «می» در نظر بگیرند؛ یعنی یک هفته بعد از مرگ هیتلر.

در طول این مدت هر روز بخشی از ارتش آلمان خود را تسلیم نیروهای متفقین می‌کردند. با توجه به موقعیت جغرافیایی نیروها، بخش‌هایی تسلیم نیروهای روس شدند، بخشی خود را تسلیم نیروهای انگلیس کردند و بخشی نیز با آمریکایی‌ها به توافق رسیدند. این توافق‌ها توسط فرماندهان میانی ارتش آلمان برنامه‌ریزی می‌شد و بدون هماهنگی با فرماندهی عالی ارتش بود.  

جشن پیروزی

در زمانی که در آلمان ترس و وحشت حکمفرما بود اما در دیگر مناطق اروپا وضعیت به گونه ای دیگر رقم می خورد و با انتشار خبر تسلیم آلمان، جشن پیروزی سراسر اروپا را فراگرفت. در انگلیس، شهروندان رهایی یافته و خسته برای استقبال از پایان جنگ و شکست آلمان نازی به خیابان‌های لندن ریختند. ده‌ها هزار شهروندان انگلیسی در لندن تا نیمه شب و هنگامی که رعد و برق و طوفان جشن را متوقف کرد به جشن پرداختند.

البته وینستون چرچیل نخست وزیر و پادشاه جورج ششم می‌خواستند که هفتم ماه مه را به عنوان روز پیروزی جشن گرفته شود اما به همراه متحدین آمریکایی خود پذیرفتند که در هشتم ماه مه جشن را برگزار کنند. مهمانی‌های خیابانی در سراسر انگلیس برگزار شد و جمعیت زیادی در میدان ترافالگار لندن جمع شدند تا سخنرانی رادیویی چرچیل را از طریق بلندگوهای غول پیکر گوش کنند. چرچیل گفت: «ما ممکن است مدت کوتاهی به خودمان اجازه دهیم که شادی کنیم اما نباید یک لحظه زحمت و دشواری‌های پیش رو را فراموش کنیم. ژاپن با تمام حرص و آز خود، همچنان بدون توجه باقی مانده است. اکنون باید تمام توان و منابع خود را وقف انجام وظیفه خود، چه در خانه و چه در خارج از کشور کنیم». چرچیل بعداً در میان تشویق جمعیت بی شمار در بالکن کاخ باکینگهام با پادشاه جورج ششم و ملکه الیزابت، به همراه پرنسس الیزابت (ملکه آینده، الیزابت دوم) ظاهر شد.

 

در فرانسه، پاریس با جشن‌های خیابانی منفجر شد. شارل دوگل که در زمان اشغال فرانسه توسط نازی ها، نیروهای فرانسه آزاد را از الجزایر رهبری می‌کرد و پس از آزادی فرانسه در ۱۹۴۴ به پاریس بازگشته بود، اظهار داشت که «این پیروزی کشورهای متفق و فرانسه است. این افتخار ماست که هیچ وقت و در هیچ شرایط سختی تسلیم نشدیم. به افتخار خون تمام سربازان کشورهای متفق که خونشان با خون سربازان ما آمیخته شد تا امروز پیروز باشیم.

مردم اتحاد جماهیر شوروی، ۹ ماه مه را به عنوان روز پیروزی جشن گرفتند و آتش بازی و هیاهو، کرملین و میدان سرخ را فرا گرفت. استالین در سخنرانی رادیویی خود به افتخار این پیروزی گفت: «مبارزات دیرینه ملل اسلاو با پیروزی به پایان رسید. شجاعت شما نازی‌ها را شکست داده است. جنگ به پایان رسیده است».

در آمریکا نیز با شنیدن خبر تسلیم آلمان، هزاران تن در خیابان تایمز نیویورک تجمع کردند و جشن‌های دیگری نیز در شهرهای سراسر کشور برپا شد اما به طور کلی واکنش آمریکایی‌ها به این پیروزی کمتر از اروپا بود. پیام ترومن به مردم آمریکا واضح بود: «اگر بتوانم برای ماه‌های آینده یک کلمه واحدی برای شما فراهم کنم، آن کلمه کار، کار و کار خواهد بود. ما باید برای پایان دادن به جنگ تلاش کنیم. برای ما هنوز نیمی از مسیر پیروزی طی شده است».

 

خودکشی‌های غم‌انگیز در آلمان

«جنگ خاتمه یافته است و سلاح ها خاموش اند»؛ این جمله را خانم هیلدگارت تاینرت در نهم می ۱۹۴۵ میلادی در دفتر خاطرات یوهانس تاینرت شوهرش نوشت؛ روزی که اردوی آلمان در همه جا بعد از جنگ جهانی دوم، موافقت تسلیمی خود را اعلام کرد. اندکی بعد شوهرش که معلم زبان لاتین بود، نخست زن و بعد خودش را کشت. هیلدگارت تاینرت اندکی پیش از آن که شوهرش او و بعد خودش را بکشد، نوشت: این فقط لحظات زودگذر است، بعد همه چیز پایان می یابد، همه چیز برای همیشه! و همه چیز پایان پذیرفت اما در شهر کوچک گلاتس در ایالت نیدرساکسن، تاینرت معلم و زنش تنها افرادی نبودند که خودکشی کردند، بلکه عده زیادی از مردم تن به خودکشی خودخواسته دادند که اکثر این افراد زنانی بودند که جان خود و فرزندانشان را گرفتند. در واقع ترس و وحشت ناشی از لشکرکشی ارتش سرخ شوروی بود که آن‌ها را به خودکشی ترغیب کرد. در آن زمان در همه جای آلمان موارد متعدد خودکشی به وقوع می‌پیوست و این عده غالبا کارگزاران حزب نازی بودند که به دلیل شکست هیتلر و سقوط رژیم وی دست به خودکشی می‌زدند.

یکی از شهرهایی که تعداد زیادی از مردم در آن دست به خودکشی زدند، شهر دمین بود. خودکشی‌های دمین از ۳۰ آوریل تا سوم ماه مه ۱۹۴۵ اتفاق افتاد. هر فردی که امکانش را داشت با شلیک گلوله یا خوردن زهر، به زندگی خود پایان می‌داد. با این حال اکثریت انتحارکنندگان یا در آب خفه شده یا خود را حلق‌آویز کرده بودند. 

«فلوریان هوبر» مورخ آلمانی در کتاب پرفروش خود به نام «فرزندم به من قول بده که خودت را تیرباران کنی»، در مورد این خودکشی‌های گروهی و دسته‌جمعی در شهر دمین و دیگر نقاط آلمان می‌نویسد: «اینکه شخصی خود را در این آب‌های وحشتناک خفه کند، انگیزه بسیار بالایی می‌طلبیده است.»   

به نوشته یکی از شاهدان عینی مردم احساس می‌کردند که «در تله افتاده‌اند.» آن‌ها صدای گوش‌خراش زنجیر تانک‌های نیروهای ارتش سرخ را هر لحظه واضح‌تر و نزدیکتر می‌شنیدند و وحشت بیش از اندازه بود. بسیاری از دیگر زنان و مردان هنوز باقیمانده در شهر نیز که یا سالخورده یا مریض بودند، با دوده صورت‌های خود را سیاه کرده و به امید آن که دیده نشوند با همین وضعیت استتار شده به پناهگاه‌ها خزیدند. البته عده‌ای از همین افراد نیز مانند هر جنگ دیگری، به خدمت دشمن درآمدند.

 

احساس آزادی و ترس

بعد از پایان جنگ جهانی دوم در آلمان میلیون ها انسان بی خانمان در هر نقطه این کشور آواره شدند. مردم آواره شده، کارگرانی بودند که به بیگاری مجبور شده بودند. احساسات گوناگون در میان مردم وجود داشت، احساس آزادی و ترس و چه بسیاری از انسان ها بودند که احساس گناه و دخیل بودن در جنایات آنها را آزار می داد و ترس داشتند که چه اتفاقی می افتد.

 

از طرفی دیگر آنهایی که در اردوگاه های کشتار جمعی زنده مانده بودند تا هشتم می آزاد شدند اما این انسان ها بعد از سال ها زندگی در این کشتارگاه ها، نمی دانستند که بعد از رهایی به کجا بروند. شماری زیاد سرگردان در آلمان در جستجویی خویشاوندان به هر جایی سر می زدند، شماری دیگر هم به دلیل کم رمقی و بی حالی و خستگی های بیش از حد، باید هفته ها بعد از رهایی شان در اردوگاه ها می ماندند، جایی که آنها مدت زیادی زندانی بودند.

مطالب مرتبط

تگ‌ها

مطالب پربیننده

پربیننده
آخرین مطالب

عضویت در خبرنامه