عماد خراسانی؛ شاعری بزرگ که از شهرت گریزان بود

عماد خراسانی؛ شاعری بزرگ که از شهرت گریزان بود

امیرحسین دولتشاهی

جایگاهی که عماد خراسانی در شعرِ فارسیِ معاصر دارد، مرتبه‌یی است که اگر چند پلّه‌یی از آن در تصرفِ بسیاری از کم‌مایگان و میان‌مایگانِ مرتبط با هنر باشد، به‌اصطلاح خدا را بنده نخواهند بود و خودشان و اعوان و انصارشان گوش فلک را کر می‌کنند که ما چنینیم و ما چنانیم! اما عمادِ خراسانی که از درجه‌یک‌های غزل و عاشقانه‌سرایی در صد سال اخیر به‌شمار می‌رود، نه‌تنها به هیچ روی ادعایی نداشت، که گویی به‌طرزی آگاهانه می‌کوشید از «در چشم بودن» بگریزد به «کوی بی‌نشانی».

سید عمادالدین برقعی که به عماد خراسانی معروف است، در سال ۱۲۹۹ خورشیدی در مشهد مقدس به دنیا آمده است؛ اما معلوم نیست در چه روزی از آن آخرین سالِ قرنِ سیزدهم پا به عرصه گیتی گذاشته است. [۱] آن‌چنان که استاد، خود در گفت‌وگویی اشاره کرده، مسببِ این ماجرا گویا مأمورِ ثبتِ احوال بوده که روزِ تولدِ پسرِ سید محمدتقی معین دفتر و بی‌بی حرمت را در سجلّ او ثبت نکرده بوده است. [۲]

 

 

شاعری برآمده از تنهایی

عماد خراسانی بسیار زود طعم یتیمی و به‌تبعِ آن، تنهایی را چشید. وی سه ساله بود که سایه مادر از سرش برفت. در شش سالگی نیز پدر خود را از دست داد. از آن پس تحت سرپرستی پدربزرگ و مادربزرگ خود، مرحومان سید محمد اقتدارالتولیه و بی‌بی زهرا زندگی می‌کرد. اما سایه اقتدارالتولیه نیز چندان بر سر عماد گسترده نبود و در سیزده‌سالگیِ عماد، گردش روزگار حمایتِ جدّ مادری را نیز از وی دریغ داشت تا از آن پس، همان بی‌بی زهرا یگانه سرپرست عماد باشد؛ پیرزنِ مهربان و دلسوزی که به قول مرحوم اخوان ثالث «جانش بود و "آق عماد" و این نام از زبانش نمی‌افتاد». [۳] بی‌بی زهرا نیز البته تا سال ۱۳۲۹ بیشتر نتوانست پابه‌پای نوۀ چون فرزند خویش که شهرت شاعری‌اش نیز پخش شده بود، بیاید. عماد بخشی از شعر «قصه‌های ناتمام» را درباره بی‌بی زهرای خود سروده است:

«من دیده‌ام مادرم را                        آن مام محنت‌کشیده

آن زن که در طول یک عمر                صد زندگی رنج دیده

                             یک‌دم نگردیده دلشاد

از بعد شش ماه رنج و محنت               رنج و غمی داستانی

در هر دمش رنج مرگی                      نامش شده زندگانی

                             جان‌کندن و زنده بودن

قلبش به ناگاه بگرفت                        می‌خواست حرفی بگوید

رازی نهانی کند فاش                        یا چاره از ما بجوید

اما سخن ناله‌یی شد...

شد چهره مادرم زرد                         وان تیرگی از میان رفت

چشمش به من بود، لیکن                ناگه ز جسمش توان رفت

                             بربست چشمان خود را...». [۴]

پس از روزگارِ کودکی نیز تنهایی دست از سر عماد برنداشت؛ گویی تقدیر آن مرد نازنین با تنهایی و انزوا رقم خورده بود. او در ۲۴، ۲۵ سالگی با خانمی از تهران ازدواج می‌کند، اما این ازدواج دوامی نمی‌یابد و همسر عماد حدود هشت ماه پس از ازدواج، به علت بیماری به رحمت حق می‌پیوندد و عماد بی‌آنکه فرزندی داشته باشد، تا پایانِ عمر، یعنی روز بیست و هشتم بهمن ماه سال ۱۳۸۲ تنهایی پیشه می‌کند. در این میان البته دلِ عاشقِ او همواره از عشق گرم بود اما همین عشق و عاشقی‌های به فراق منتهی‌شده نیز بیشتر بر تنهایی شاعر می‌افزود.

 

 

آغاز شاعری از نُه سالگی

عماد خراسانی هر قدر در ریاضیات ضعیف بود، اما در شعر و ذوق و ادبیات، قوی بود و دارای ذوق و قریحه. او شاعری را در نُه سالگی آغاز کرده بود و در آن سال‌های تنهاییِ کودکانه البته پدربزرگش، مرحوم سید محمد اقتدارالتولیه که خود اهل ذوق و ادب بود، با تشویق‌های خویش به عماد بال و پر می‌داد. [۵] به‌جز این جدّ مادری، دایی عماد نیز مشوق خوبی برای او به‌شمار می‌آمد: «دایی‌ داشتم به نام حسن علی تقوی؛ برای اینکه من را تشویق کند، خیلی زحمت می‌کشید. مهمانی می‌داد و به من تکلیف شعرخواندن می‌کرد. خوب من هم تشویق می‌شدم و آن زمان، خوب فرق شعر خوب را از بد نمی‌فهیمدم، چیزهایی می‌گفتم». [۶]

«عماد خراسانی»، تخلصی بوده که روانشاد فریدون مشیری به‌نوعی برای این شاعرِ استاد برگزیده بوده است. عماد در این‌باره گفته است که «روزنامه "ایرانِ ما" شعر از ما چاپ می‌کرد و بالایش می‌نوشت عماد مشهدی. آن موقع آقای مشیری مجله روشنفکر را داشت؛ در صفحه هنریش دیدم یک غزل از من چاپ کرده و بالایش نوشته «عماد خراسانی». خوشم آمد از این تخلص. اسم بنده سید عمادالدین برقعی است؛ و از ایشان تشکر کردم که باعث شد که از این تخلص استفاده کنم»[۷].

 

استاد عماد خراسانی در کنار علی دهباشی

خاطره اخوان از دیدار عماد با شهریار

سرایش «غزل» و پرچمداریِ شعر عروضیِ فارسی در روزگار معاصر از مهم‌ترین وجوه اشتراک شهریار تبریزی و عماد خراسانی است. اگر روانشاد استاد شهریار، به‌حق یکی از سرآمدان غزلِ معاصر است، عماد خراسانی هم که پانزده سال از شهریار کوچکتر بود، یکی دیگر از قله‌های غزلِ معاصر فارسی به‌شمار می‌آید. همچنان‌که دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی هم یادآور شده است، در چامه‌های هر دو استاد، هم شهریار و هم عماد، عنصر عاطفه چشمگیر است.[۸] عماد شیفته شهریار بود و جالب اینکه مهدی اخوان ثالث نیز عماد را «شهریار خراسان» خوانده است. [۹]

اخوان در مقدمه کتابِ «بدعت‌ها و بدایع نیما یوشیج» از خونگرمی و مهربانیِ شهریار نوشته و به نقل از مرحوم علی‌اکبر گلشن آزادی، روزنامه‌نگار و شاعر خراسانی، اشاره کرده است که شهریار «هر تازه‌وارد را که می‌بیند، همان تو دالانچۀ خانه می‌گیرد غرق ماچ و بوسه و از این حرف ها می‌کند؛ این عادتش است». [۱۰] اخوان در همین مقدمه، خاطره‌یی را هم از ملاقاتِ عماد و شهریار نقل کرده است. خاطره به سال‌هایی بازمی‌گردد که عماد خراسانی در حدود شصت ساله بوده و هوای رفتن به تبریز و ارومیه در سرش می‌افتد. پس از رسیدنِ به تبریز «عمادِ شصت ساله می‌رود به دیدار شهریارِ هفتاد ساله، یا قدری کمتر و بیشتر؛ و به شرح مذکور مهربانی و خونگرمی و دالانچۀ خانه و تو اتاق ایضاً و... عماد می‌گفت شهریار شعری برای من گفت، قطعه‌یی که خواند برایم، که انگار من یک بچه هفده ساله‌ام و او پیر دیری هفتادی! عماد آواز خوشی داشت و هنوز هم بدین شکستگی ارزد به صدهزار درست، قدری به خواست شهریار برایش خوانده بود. می‌دانید آخر سر شهریار به عماد چه گفته بود؟ گفته بود: شما، ماشاءالله ماشاءالله با این شکل و شمایل و موی و روی، نوجوانی‌های خودم را به یاد می‌آورید. ماشاءالله ماشاءالله دست بزنم به تخته!» [۱۱]

عماد خراسانی؛ پُرشعر اما نه سُست‌شعر

عماد خراسانی به گواهِ شعرهایش و نیز به شهادتِ بزرگانِ اهلِ ادب، نامش در ردیف شاعرانِ «استادِ» هم‌روزگار ما قرار دارد. او شاعری است که برخلاف بسیاری از اهلِ هنر که نمی‌توانند نسبتی شایسته بین کیفیت و کمیتِ آثارشان برقرار سازند، توانسته بدین مهم دست یابد. عماد قطعه‌های شعری بسیاری اعم از غزل، قصیده، مثنوی، مسمط، رباعی و غیره سروده است. ضخامت دیوانِ پُربرگِ او، خود گویای فراوان‌شعریِ برآمده از طبعِ روانِ او است. اما با نگاهی جامع به کارنامه شعریِ عماد خراسانی، می‌توان دریافت که این پُرشعری به‌هیچ روی سُست‌شعری را موجب نشده است.

 

 

مهدی اخوان ثالث در معرفیِ شأنِ شاعریِ عماد خراسانی، بر روی نکته بسیار مهمی دست گذاشته است. وی با در نظرگرفتنِ گستره شعر فارسیِ دری، نوشته است که «بسیاری شاعران را می‌شناسیم که با چند تایی شعر خوب شهرت و عزت همیشگی به دست آورده‌اند و بعضی با وجود اینکه دیوانی مفصل دارند، سبب اشتهار و یادآورِ نامشان فقط یکی دو سه شعر لطیف و گیرا است که با آنها در میانِ سران و گردنان خودی می‌نمایند و تمایزی نشان می‌دهند و باقی آثارشان در حدّ پایین‌تری است و بسا که اگر این دو سه شعر را نمی‌داشتند، هم‌آنچنان شهرت و عزت نیز نمی‌یافتند. در متوسطان و متأخران، شعرایی ازقبیل وحشی بافقی، کلیم کاشانی، نشاط اصفهانی، فروغی بسطامی، محمودخان ملک‌الشعرای صبا، صفای اصفهانی و بسیاری دیگر، چنین حالتی دارند... . از این مقدمه کوتاه می‌خواهم نتیجه بگیرم که اگر از عماد عزیز ما فقط شعر پُرشور «ای‌دل بلا» و «شمع آرزو» و «ای عشق» و «زلف طلایی» و «ماجرای نیمشب» و غزل‌های «دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم...»، «ای آسمان مگر دل دیوانه منی...»، «تا دلی است، به که خوبان را باشد ارزانی...»، «باز آهنگ جنون می‌زنی ای تار امشب...»، «گرچه مستیم و خرابیم چو شب‌های دگر...» و «دلم آشفته آن مایه ناز است هنوز...» باقی می‌بود، کافی بود که آن تفرّد و امتیاز را به‌اضعاف جلوگر سازد و نامش در عِداد شعرای غِناییِ لطیف‌طبعِ عاشق‌شیوه ذکر همیشگی بیاید؛ و حال آنکه تقریباً هم از طرازِ آنچه گذشت، بسیاری شعرهای زنده و جمیل و گیرای دیگر دارد».[۱۲]

غزلِ ذیل، نمونه‌یی از چامه‌های زیبای عماد خراسانی است:

«ای آسمان مگر دل دیوانه منی /// کین گونه شعله می‌کشی و نعره می‌زنی

نالان و اشکبار مگر عاشقی و مست /// با خویشتن چو ما مگر ای دوست، دشمنی؟

طبعِ بتانی، ای که چنین در تغیّری /// یا خاطرات عمر که تاریک و روشنی

چون من رواست هرچه بسوزی که بی سبب /// بدنام دهر گشته‌ای و پاکدامنی

ای سقفِ محبسِ بشر، این آه و ناله‌ها /// نگشوده است ای عجب اندر تو روزنی

بدنامی تو بود و غمِ ما هر آنچه بود /// شد وقتِ آنکه خیمه از این خاک بَرکَنی

این‌قدر بار خاطر زندانیانِ خاک /// نشکسته است پشت تو، سنگی تو آهنی؟

وقت است کز تحمل این بار بگذری /// خود را بر این گروه پریشان درافکنی

من مستم و تو نعره‌زن امشب، حکایتی است /// میخانه‌ات کجاست که سرخوش‌تر از منی؟

چون زیر خاک تیره شدم یاد من بکن /// هر جا که حلقه دیدی دستی به گردنی

دانی که آگه است ز حال دل عماد؟ /// آن برزگر که آتشش افتد به خرمنی». [۱۳]

شاعری نامدار که از شهرت گریزان بود

جایگاهی که عماد خراسانی در شعرِ فارسیِ معاصر دارد، مرتبه‌یی است که اگر چند پلّه‌یی از آن در تصرفِ بسیاری از کم‌مایگان و میان‌مایگانِ مرتبط با هنر باشد، به‌اصطلاح خدا را بنده نخواهند بود و خودشان و اعوان و انصارشان گوش فلک را کر می‌کنند که ما چنینیم و ما چنانیم! اما عمادِ خراسانی که از درجه‌یک‌های غزل و عاشقانه‌سرایی در صد سال اخیر به‌شمار می‌رود، نه‌تنها به هیچ روی ادعایی نداشت، که گویی به‌طرزی آگاهانه می‌کوشید از «در چشم بودن» بگریزد به «کوی بی‌نشانی»:

«به کوی بی‌نشانی عزم سِیر است و سفر ما را

ببر ای کشتیِ می تا بدانجا بی‌خبر ما را...». [۱۴]

 

شکوه‌الدین محلاتی در مقدمه‌یی که بر جلد دوم از دیوانِ عماد نوشته، اشاره کرده است که عماد خراسانی «با این همه صفات و خصائص، سر سوزنی ادعا نداشته، به قدر خردلی نخوت در دماغ او راه ندارد و چون از شرّ وسوسه خودنمایی آسوده است، کردار و گفتارش نرمی خاصی یافته، به همه سلام علیک دارد و همگان او را به‌نحو بارز و روشنی دوست دارند. گاهی در مجلس و محفلی دیده می‌شود که پاره‌یی افراد کوته‌بین بدو رشک می‌برند اما عماد نه‌تنها احساسات دیگران را جریحه‌دار نمی‌کند، سهل است سعی دارد تا مرهمی بر جراحات آنان گذارد». [۱۵]

اخوان نیز به شهرت‌گریزیِ عماد و دلیل آن توجه کرده است: «درخصوص کم‌اعتناییِ او به شهرت، چه دلیل از این بهتر که بسیاری صاحب‌طبعان را با چار تایی شعر ردیء و متوسط می‌بینیم که میدان‌ها گرفته‌اند و برای کسب شهرت کاذبی دوروزه چه دوندگی‌ها و دست و پاها می‌کنند. اما عماد با این همه شعر خوب و نیز موجبات دیگر ازقبیل خوش‌محضری و خوش‌آوازی، کم‌ترین تلاشی در این راه نمی‌کند و این ناموری که امروز دارد، لازمه‌یی ناگزیر است که طبعاً به سوی اهلِ کلامِ بلند می‌آید. من بارها در محافل حال دوستان دیده‌ام که از او آواز طلبیده‌اند. اما او غالباً از شعر سعدی و حافظ و مولوی و خیام خوانده است». [۱۶].‌

عماد خراسانی و موسیقی

عماد خراسانی هم صدایی خوش داشت و هم به ردیف و گوشه‌های موسیقی ایرانی بسیار مسلط بود. از این رو، در محافل خصوصی و دوستانه نیز به خواهشِ جمع، آواز می‌خواند. اخوان به مناسبت بحث از «خسروانی» که نوعی شعرِ «قول‌« گونه بوده و با موسیقی اجرا می‌شده، این را نیز درباره عماد بازگو کرده است که «از دوست ارجمند شاعرِ غزل‌سرای معاصر، عماد خراسانی که افزون بر شاعری از عطیتِ یزیدُ فی الخلق مایشاء نصیبی تمام دارد و بر اصول مقامات و الحان و دستگاه‌های موسیقی ملی ما وقوفی کافی، شنیدم که امروز نیز نوای خسروانی گوشه‌یی از گوشه‌های یکی از مقام‌های موسیقی ملی ما است» [۱۷].

عماد در غزلی با عنوانِ «صدا» به موضوع آوازخوانی خود با لحنی دریغ‌آلود پرداخته است:

«گاه اگر می‌خواست دل ترکد، صدایی داشتم /// باز خون‌آلود و اشک‌افشان نوایی داشتم

بود همچون ناله مرغ گرفتارم نوا /// با گرفتارانِ این زندان صفایی داشتم...

ناله‌یی بود از جگر برکنده از جان خاسته /// در دل خوبانِ عاشق‌پیشه جایی داشتم

آن هم از بی‌مهری گردون ز من گم شد دریغ /// راستی را طالع حیرت‌فزایی داشتم...

دل کنون یک پاره خون است و توان ناله نیست /// یاد بادا آنکه روح‌افزا صدایی داشتم». [۱۸]

اما پیوستگیِ عماد خراسانی با موسیقی تنها به صدا و آوازِ او بازنمی‌گردد؛ شعرِ پر از احساس و عاطفه عماد نیز بارها با موسیقی همراه شده و به شکل ساز و آواز یا تصنیف، با صدای خوانندگان گوناگونی چون استادان اکبر گلپایگانی، محمود محمودی خوانساری، غلامحسین بنان، عبدالوهاب شهیدی، حسین خواجه‌امیری، ناصر مسعودی، محمدرضا شجریان و علیرضا افتخاری به گوش مخاطبان رسیده است.

مرحوم استاد محمدابراهیم باستانی پاریزی به رابطه موسیقی و شعر عماد اشاره ظریفانه‌یی داشته است. این نویسنده و تاریخ‌پژوه بزرگ تصریح کرده است که «عماد انصافاً شعرهای خوبی دارد. بختی که بعضی از شعرای معاصر ما داشته‌اند و دارند، این است که شعرهای آنها توسط بعضی از خوانندگان معروف با وسایل و ابزار و آلات صوتی جدید خوانده شده است. این کار به مطرح شدن شعر و شاعر خیلی کمک می‌کند و بیش از دَه برابر شهرت شاعری را که شعرش چنین سرنوشتی داشته باشد، کمک می‌کند. حالا این دَه که می‌گویم، خیلی دقیق نیست، ولی به هرحال چنین چیزی وجود دارد... . عماد خراسانی هم از جمله شاعرانی بود که این اقبال را داشت که موسیقی‌دان‌های ما روی شعرهایش آهنگ ساختند و شعرهای او با صوت و آواز خوانده شد و همین موضوع به مطرح شدن و معروف شدن او کمک کرد» [۱۹].

استادان اکبر گلپایگانی و پرویز یاحقی​​​

از زیباترین و معروف‌ترین شعرهای عماد خراسانی که همراهیِ موسیقی را به خود دیده، غزلی است که در برنامه برگ سبز شماره ۲۶۵، با صدای استاد اکبر گلپایگانی و ویلون استادِ جنّت‌مکان پرویز یاحقی در مایه همایون اجرا شده است. استاد گلپایگانی چند سال پیش در گفت‌وگو با ایرنا، گفته است که این آواز یکی از خاطره‌انگیزترین برنامه‌های وی بوده. استادِ آواز ایران درباره چگونگی ضبطِ این برنامه این‌گونه توضیح داده است: «وقتی رفتیم داخل استودیو، خب من خواننده مرد بودم و پرویز یاحقی هم می‌دانست که نباید در محدودۀ چپ‌کوک بخوانم. مدولاسیون کار از شوشتری به گوشه یتیم سه‌گاه درمی‌آمد. بی‌آنکه قبل از ضبط با هم صحبت و هماهنگی کرده باشیم، پرویز به‌گونه‌یی شروع کرد به ساز زدن که من ناگزیر می‌بایست چپ‌کوک می‌خواندم. بی‌آنکه به او چیزی بگویم، چپ‌کوک خواندم؛ و چه‌قدر هم خوب چپ‌کوک خواندم که این، البته تحت تأثیر ویلون‌نوازیِ عالیِ پرویز یاحقی بود». [۲۰]

و حال که سخن از مایه ناز به میان آمد، چه بهتر که حُسنِ ختام این گزارش نیز همین غزل زیبا و ماندگار باشد:

«دلم آشفته آن مایه ناز است هنوز /// مرغ پَرسوخته در پنجه باز است هنوز

جان به لب آمد و لب بر لب جانان نرسید /// دل به جان آمد و او بر سر ناز است هنوز

گرچه بیگانه ز خود گشتم و دیوانه ز عشق /// یار، عاشق‌کش و بیگانه‌نواز است هنوز

خاک گردیدم و بر آتش من آب نزد /// غافل از حسرت ارباب نیاز است هنوز

گرچه هر لحظه مدد می‌دهدم چشم پُرآب /// دلِ سودازده در سوز و گداز است هنوز

همه خفتند به‌غیر از من و پروانه و شمع /// قصه ما دو سه دیوانه دراز است هنوز

گرچه رفتی، ز دلم حسرت روی تو نرفت /// درِ این خانه به امید تو باز است هنوز

این چه سوداست عمادا که تو در سر داری /// وین چه سوزیست که در پردۀ ساز است هنوز» [۲۱]   

ارجاع‌ها:

۱. روانشاد مهدی اخوان ثالث در مقدمه‌یی که بر کتاب «ورقی چند از دیوان عماد خراسانی» نوشته، تولد عماد را در بهار سال ۱۳۰۰ ذکر کرده است (رک: «ورقی چند از دیوان عماد خراسانی»؛ عماد خراسانی؛ تهران: کانون معرفت؛ ۱۳۴۱؛ ص ب.

۲. «گفت‌وگو با عماد خراسانی»؛ مجله بخارا؛ آذر و اسفند ۱۳۸۲؛ ص ۳۴۲.

۳. «ورقی چند از دیوان عماد خراسانی»؛ عماد خراسانی؛ با مقدمه مهدی اخوان ثالث؛ تهران: کانون معرفت؛ ۱۳۴۱؛ ص د.

۴. همان. ص ۲۶۴.

۵. همان. ص ج.

۶. «گفت‌وگو با عماد خراسانی»؛ مجله بخارا؛ آذر و اسفند ۱۳۸۲؛ ص ۳۴۲.

۷. همان.

۸. «ادوار شعر فارسی»؛ محمدرضا شفیعی کدکنی؛ تهران: سخن؛ ۱۳۸۷؛ ص ۸۶.

۹. «ارغنون»؛ مهدی اخوان ثالث؛ تهران: مروارید؛ ۱۳۷۹؛ ص ۱۵۷.

۱۰. «بدعت‌ها و بدایع نیما یوشیج»؛ مهدی اخوان ثالث؛ تهران: زمستان؛ ۱۳۷۶، ص ده.

۱۱. همان. ص یازده.

۱۲. «ورقی چند از دیوان عماد خراسانی»؛ عماد خراسانی؛ با مقدمه مهدی اخوان ثالث؛ تهران: کانون معرفت؛ ۱۳۴۱؛ ص ک.

۱۳. همان. ص ۱۴۱.

۱۴. همان. ص ۷.

۱۵. «دیوان عماد خراسانی»؛ عماد خراسانی؛ تهران: جاویدان؛ ۱۳۶۲؛ ص ۱۵.

۱۶. «ورقی چند از دیوان عماد خراسانی»؛ عماد خراسانی؛ با مقدمه مهدی اخوان ثالث؛ تهران: کانون معرفت؛ ۱۳۴۱؛ ص ل.

۱۷. «بدعت‌ها و بدایع نیما یوشیج»؛ مهدی اخوان ثالث؛ تهران: زمستان؛ ۱۳۷۶؛ ص ۳۱۵.

۱۸. «دیوان عماد خراسانی»؛ عماد خراسانی؛ تهران: جاویدان؛ ۱۳۶۲، ص ۵۷.

۱۹. «باستانی پاریزی و هزاران سال انسان؛ کریم فیضی؛ تهران: اطلاعات؛ ۱۳۹۲؛ ص ۵۳۰ و ۵۳۱.

۲۰. «پرویز یاحقی را مردم منزوی کردند / یاحقی دفتر ویلون را بازکرد و بست»؛ خبرگزاری ایرنا؛ یکم مهرماه ۱۳۹۴.

۲۱. «دیوان عماد خراسانی»؛ عماد خراسانی؛ تهران: جاویدان؛ ۱۳۶۲، ص ۱۵.

مطالب مرتبط

تگ‌ها

مطالب پربیننده

پربیننده
آخرین مطالب

عضویت در خبرنامه