کتاب بر ستیغ‌های حماسه: جستارهایی درباره‌ی شاهنامه و دیگر حماسه‌های ایرانی

کتاب بر ستیغ‌های حماسه: جستارهایی درباره‌ی شاهنامه و دیگر حماسه‌های ایرانی

کتاب بر ستیغ‌های حماسه: جستارهایی درباره‌ی شاهنامه و دیگر حماسه‌های ایرانی نوشته‌ی قدمعلی سرامی، مواردی از جمله گوهر و هنر در شاهنامه، بنیان‌های اساطیری در داستان بیژن و منیژه و هفت زینه‌ی مهری در هفت خوان بیژن را با بیانی شیوا و دلنشین مورد بحث و بررسی قرار می‌دهد.

نویسنده‌ «بر ستیغ‌های حماسه» در بخشی از مقدمه‌ آن می‌آورد:
نوشتن پژوهشی که با انبوهی از خودآگاهی مایه‌ور است، سخت در گرو ناخودآگاهی ماست، چون وقتی آدم می‌خواهد حاصل تحقیقاتش را روی کاغذ بیاورد، روان پنهان در چند و چون بیان‌شان نقش‌ها بازی می‌کند. اگر نویسنده به معنای راستین کلمه نویسنده باشد، همیشه گروگان ناخودآگاهی خویش است. به هر روی وقتی کار نویسنده پایان می‌پذیرد که نوشته‌ی او را خواننده‌ای بخواند و میان دو روان بدین ترفند، پیوندی چونان پیوند زناشویی صورت گیرد. وقتی می‌نویسیم، در حقیقت نطفه‌ی روان خود را به منصه‌ی بروز و ظهور در می‌آوریم و وقتی کسی نوشتار ما را می‌خواند یا می‌شنود، به گونه‌ای از آن بارور می‌شود. میان هنرمندان و هنر دوستان، همیشه زناشویی روانی صورت می‌بندد.

در بخشی از کتاب بر ستیغ‌های حماسه می‌خوانیم:

امروزه بیش از هر زمان دیگری، انسان‌ها دریافته‌اند که برای زیستن و لذت بردن از آن، باید دو منطق متفاوت به کار برد. یکی از منطق کل نگر معتاد که همان منطق ارسطویی است و دیگری نامعتاد «آن بین» که جز دیالتیک برخاسته از دمادم زندگانی هیچ نیست. در شاهنامه که انجمن اسطوره‌ها و حماسه‌های ایرانی است، به دلیل آنکه شر، از خیر اعظم، به پدیداری آمده است، نابود کردنی نمی‌نماید و پیوسته حضور آن را در روندهای پیچاپیچ آن شاهکار شاهدیم.

فی‌المثل می‌بینیم که فریدون، پس از به بند کشیدن ضحاک مجاز به کشتن او نیست و اهورامزدا دو بار، پیک سبز پوش خویش را به نزد وی گسیل می‌کند تا مبادا شاه پیروزمند، او را به قتل برساند. طهمورث، از اهریمن سواری می‌گیرد و از دیوان هنرها و حرفه‌های گوناگون از جمله دیوارگری و دیبابافی و خط نویسی را می‌آموزد اما کشتن او و آنان را نمی‌تواند بسیجید. در سر آغاز داستان رستم و اسفندیار، وقتی شاهزاده‌ی سپند، به ناگزیر شتر پیشاهنگ را سر می‌برد و همین در روان او، دلهره می‌آفریند، و به آهنگ دل دادن به خویش خاطر نشان می‌کند که:

بدونیک هر دو ز یزدان بود * لب مرد باید که خندان بود.

این بدان روست که در نهاد حماسه دو منطق ضد و نقیض در کارند. یکی آنکه در آن بدی به اعتبار خود بد است و باید از آن حذر کرد و دیگری آنکه در آن بدی به اعتبار مبدأ خود، خیر است. و‌ای بسا که حذر کردن از آن، ناروا باشد و بسا از آن دوری گزیدن گناه خواهد بود. دارا نیز در حال احتضار به قاتل خود اسکندر یادآور می‌شود که:

بد و نیک هر دو ز یزدان شناس * وز او دار تا زنده باشی سپاس.
فهرست مطالب

سر سخن
از عشق سبز مادر تا عقل سرخ فرزند
امید در شاهنامه
گوهر و هنر در شاهنامه
شاهنامه، آمیختاری از عقل و عشق
شاهنامه، آیینه‌ی زندگی ایرانیان
سرشت و سرنوشت آدمیزاد
آیینه در ادب حماسی
عصیان در شاهنامه و زیرساخت‌های اساطیری آن
چین در شاهنامه
جامعه شناسی عشق و ازدواج در شاهنامه
پیوستگی راه‌های اهورا و اهریمن در حماسه‌های ایرانی
بنیان‌های اساطیری در داستان بیژن و منیژه
هفت زینه‌ی مهری در هفت خوان بیژن
گاو اسطوره‌ها و تجلیات شان در شاهنامه‌ی فردوسی
کتاب نما

مطالب مرتبط

تگ‌ها

مطالب پربیننده

پربیننده
آخرین مطالب

عضویت در خبرنامه