مقالات فرهنگی

بدون نظریه بومی به تمدن اسلامی نمی‌رسیم

بدون نظریه بومی به تمدن اسلامی نمی‌رسیم

 دفاع از حوزه دیانت وقتی است که نشان بدهیم دین به درد می‌خورد و به کار می‌آید و می‌تواند مشکل جامعه را حل کند. به نظر من نباید مساله را صفر و یک کنیم بالاخره متفکرانی داریم که توفیق داشته‌اند.

 دفاع از حوزه دیانت وقتی است که نشان بدهیم دین به درد می‌خورد و به کار می‌آید و می‌تواند مشکل جامعه را حل کند. به نظر من نباید مساله را صفر و یک کنیم بالاخره متفکرانی داریم که توفیق داشته‌اند.

در ادامه گفت‌وگوی دوم اسفند روزنامه فرهیختگان با علی جعفری‌هرستانی سردبیر آمده است: دفاع از حوزه دیانت وقتی است که نشان بدهیم دین به درد می‌خورد و به کار می‌آید و می‌تواند مشکل جامعه را حل کند. به نظر من نباید مساله را صفر و یک کنیم بالاخره متفکرانی داریم که توفیق داشته‌اند.

چندی پیش شماره هشتم نشریه تاملات رشد وابسته به مرکز رشد دانشگاه امام‌صادق(ع) منتشر شد که در آن شماره تلاش شده بود ایده متفکرمحوری تبیین شود. با علی جعفری‌هرستانی، سردبیر تخصصی این شماره از نشریه، درباره ایده متفکرمحوری و اشکالات وارد بر آن به گفت‌وگو نشستیم. باید گفت تا به‌حال چندین پژوهشکده‌ متفکرمحور در کشور داشته‌ایم و این پژوهشکده‌ها کارنامه مشخصی دارند. در این کارنامه در حوزه‌های انضمامی همچون کارآفرینی، رفع فقر و... و مسائل عینی جامعه هنوز حرکتی دیده نمی‌شود و شاید تنها کارنامه آنها تأسیس مؤسسات آموزشی برای آنچه خود قائل به آن هستند، باشد و این ایده هیچ‌جا پیش نرفته است. ازسوی دیگر این موسسات صرفا به مراکزی برای دفاع از حوزه دیانت تبدیل شده‌اند که این امر نیز با ان‌قلت‌هایی همراه است؛ چراکه امروز بحث‌های پست‌مدرن و رد متافیزیک و... به میان آمده که عزیزان متفکران ما به اینها ورودی نداشته‌اند، لذا به‌نظر می‌رسد نمی‌توان با این پژوهشکده‌ها به پرسش‌های جدید در حوزه دفاع از دیانت هم جواب داد. سردبیر این شماره نشریه تاملات در این گفت‌وگو تلاش کرد به این اشکالات پاسخ دهد که در ادامه متن این گفت‌وگو را ازنظر می‌گذرانید.

ابتدا یک توضیح اولیه و اجمالی درمورد ایده متفکرمحوری و نشریه‌ای که با این موضوع منتشر کرده‌اید، بفرمایید تا به سوالات برسیم.

نقطه شروع بحث شاید بیان این باشد که ایده «متفکرمحوری» پاسخ به چه مساله‌ای است؟ خب، ما آسیب‌هایی در حل مساله‌های اجتماعی در جامعه امروز مشاهده کردیم که خود «حل مساله اجتماعی» را برای ما مساله کرد و تصمیم گرفتیم به منطق حل مسائل اجتماعی از بالا و با نگاه درجه دو به‌عنوان یک مساله نگاه کنیم، لذا من ابتدا سه چالش در زمینه اینکه ما چطور به مسائل نگاه می‌کنیم و درواقع حل مسائل اجتماعی را چطور می‌بینیم عرض می‌کنم.

چالش اول حل مساله در سطح نهادهای تصمیم‌گیری و سیاستگذاری برای مسائل کشور است. عموما به‌خاطر فوریت مسائل کشور از یک‌سو و رویکردهای عمل‌گرایی تکنوکراتی یا پراگماتیستی ازسوی دیگر بیش از آنکه به فکر علاج واقعی و بلندمدت مساله ازطریق «برخورد ریشه‌ای با مسائل» باشیم، به‌سمت «بهینه‌سازی بخشی» و مسکن‌های مقطعی روی آورده‌ایم! دولت‌ها به‌دنبال راهکارهای ساده در کوتاه‌مدت و ساده کردن مساله هستند و تقریبا این رویکرد به یک عرف تبدیل شده که عواقب تصمیمات خود را برای دولت‌های بعد به ارث می‌گذارند. دولت‌های کشور ما زیر بار تصمیمات بلندمدتی مثل «شبکه ملی اطلاعات» که در دوره خودشان هزینه دارد و ثمرات آن بلندمدت است، نمی‌روند! و به‌دنبال راهکارهای زودبازده هستند. به‌عنوان مثال مشکل کسری بودجه را با «بالا بردن نرخ ارز» و کاهش ارزش پول ملی یا «خلق پول» جبران می‌کنند و تورم ناشی از آن را در زمین دولت بعد می‌اندازند. راه‌حل مشکلات جامعه را «تخصیص بودجه» دولتی یعنی ساده‌ترین راه‌حل می‌دانند و بدهی آن را برای دولت‌های بعد باقی می‌گذارند! و... در مساله مواجهه با عدالت اجتماعی، یک دولت، عدالت توزیعی را دنبال می‌کند، دولت دیگر از این کار به توزیع فقر تعبیر می‌کند، در یک دوره با نقدی کردن و هدفمند کردن یارانه‌ها حس می‌شود که به نفع طبقات کم‌درآمد جامعه عمل شده است، اما در بلندمدت دود افزایش نقدینگی همین نقدی کردن یارانه‌ها به چشم همان طبقات کم‌درآمد می‌رود و... .

چالش دوم در سطح اندیشکده‌ها است. اندیشکده‌ها عمدتا درمقابل چالش اول و با دغدغه اندیشیدن به مسائل کشور ایجاد شده‌اند. اما اشکال آنها این است که خود این اندیشکده‌ها عمدتا با بنیه فنی مهندسی شکل گرفته‌اند و رویکرد آنها به مسائل اجتماعی اگرچه کلان‌تر است، اما باز بخشی‌نگری آنها را هم رنج می‌دهد. اندیشکده‌ها هم اگرچه تولید راهکار می‌کنند، اما کمتر رویکرد جامع‌نگر، فرآیندی و بلندمدت دارند. اما چالش اصلی آنها امر دیگری است و آن تفکیک مساله از مبنا است!

عمدتا به‌خاطر غلبه رویکردهای مهندسی در اندیشکده‌ها، این تلقی رواج بسیاری دارد که مسائل اجتماعی، پاسخ‌های روشن و قطعی و واضحی دارند و فقط مشکل این است که در سطح حاکمیتی، برای حل مساله اندیشه و فکر جدی وجود ندارد! از یک‌سو، برخی معتقدند مسائل اجتماعی، اموری عینی و محسوس هستند و هر امر اجتماعی، امری جهانشمول است و مسائل اجتماعی، مسائلی هستند که کاملا تجربی بوده و قواعد یکسانی در همه‌جا خواهند داشت. ازسوی دیگر، در نقد این نگاه، رویکردهای تفسیری آن‌قدر پررنگ شده که تقریبا به نسبیت‌گرایی در فهم مساله رسیده و معتقد هستند زاویه نگاه هر فردی در فهم و ادراک مساله و بعد در تحلیل و توصیف مساله و نهایتا در تجویز بر آن، اثر جدی دارد. علی‌رغم این دو رویکرد، وقتی وارد کشور و جامعه خودمان می‌شویم، هنوز در رویکردهای اثبات‌گرای جهانشمول، انسداد وجود دارد و از آن عبور نکرده‌ایم، درحالی‌که برای اهالی علوم اجتماعی روشن است که علوم اجتماعی با علوم دقیقه و فنی و مهندسی اصلا قابل‌مقایسه نیستند.

براساس همین نگاه است که حتی وقتی با بسیاری از صاحب‌نظران فضای اندیشکده‌ای صحبت می‌کنیم، می‌گویند توسعه که اینجا و آنجا ندارد! مثلا راه‌سازی و جاده‌کشی، بار ارزشی و جهان‌بینی ندارد و این بخشی کاملا فنی و تکنیکی است، درحالی‌که این حداقل نظریات توسعه دیگر نخ‌نما شده است! توسعه در نگاه لیبرال سرمایه‌داری غرب تئوری‌پردازی شده است و حتی نسخه‌های آن برای جهان برمبنای الگوی مرکز-پیرامون برای به‌اصطلاح خودشان، جهان‌سومی‌ها یک نوع وابستگی را دنبال کرده است. حالا این وابستگی و مصرفی بار آوردن در کالا و تکنولوژی به یک نحو و در جهان امروز در ارائه خدمات و مالکیت داده و اطلاعات به‌نحوی دیگر دنبال می‌شود. در دوران فعلی هم اگرچه الگوها تغییر کرده، ولی باز منطق استعماری در آن حاکم است. شما فقط به بحث دلار و نسبت‌سنجی آن با پول ملی کشورها، تراکنش‌های مالی بانکی برمبنای سوئیفت و ارتباطات مالی جهانی نگاه کنید، متوجه این مساله می‌شوید که این نظام به‌نحوی طراحی شده که الگوی رشد اقتصادی مرکز که الان آمریکا و چند کشور محدود اروپایی هستند، ازطریق پیرامون یعنی همه کشورهای دنیا در آن نهادینه است؛ یعنی هر تراکنش مالی شما یا هر انتقال داده در فضای مجازی درواقع دارد به توسعه اقتصاد سرمایه‌داری و تقویت رأس آن که آمریکا است، کمک می‌کند. با این‌همه مصداق واضح، بازهم وقتی به اقتصاد می‌رسیم می‌گویند اقتصاد هم قواعدی بین‌المللی دارد و معلوم است که چطور رشد اقتصادی یا رکود اقتصادی ایجاد می‌شود.

نکته ما این است که اساسا اینکه ما چه چیزی را مساله می‌دانیم، متأثر از بینش و نگاه ما است. یک مثال ساده این است که فهم کمال، مقدم بر ادراک نقص و اشکال است و این یعنی درک هر مساله‌ای که ناشی‌از یک اشکال و نقص است، مستلزم درکی از کمال و وضع مطلوب است. در حیات اجتماعی هم همین‌طور است! اینکه من چه چیزی را نظم بدانم باعث می‌شود مقابل آن را بی‌نظمی بفهمم. پس باید تصویری از نظم مطلوب داشته باشم و با عینک وضع مطلوب به جامعه نگاه کنم تا مشکل و بعد هم مساله را تشخیص دهم. پس اینکه چه چیزی مساله است و چه چیزی مساله نیست یا کدام مساله اساسی و اولویت‌دار است و کدام مساله فرعی و کم‌اهمیت‌تر، به ادراک و بینش من از وضع مطلوب جامعه بازمی‌گردد!

مثال دیگر از مساله عدالت، فهم عدالت مقدم بر فهم بی‌عدالتی است! اینکه شما براساس نظریه عدالت چه چیز را عادلانه بدانید، باعث می‌شود شاخص‌های شما در سنجش عدالت اجتماعی متفاوت شود. اینکه وضعیت کشور ما در عدالت در نسبت با سایر کشورها چگونه است براساس نظریات موجود غربی سنجیده می‌شود. ملاک عدالت آموزشی اجرای سند ۲۰۳۰ می‌شود و ملاک عدالت و آزادی در حقوق زنان تا نفی حجاب و آزادی روابط جنسی و حتی همجنس‌گرایی پیش می‌رود. اینها مثال‌های مبتذل و آشکار این بحث است. سایر شاخص‌های ارزیابی عدالت اجتماعی و آزادی هم همین‌طور است. ما چه جامعه‌ای را عادلانه می‌دانیم؟ آیا هر برابری، عدالت است؟ یا اتفاقا برخی برابری‌ها، بی‌عدالتی است؟ آیا تفاوت حقوق زن و مرد در ارث و دیه و مسائل مالی اسلامی عدالت است یا بی‌عدالتی است؟ در حقوق اجتماعی چطور؟ تفاوت حقوق مسلمان و غیرمسلمان در جامعه دینی عدالت است یا بی‌عدالتی؟ ما باید به‌سمت تساوی حقوق شهروندی برویم یا تمایز؟ کدام عادلانه است؟ تساوی حقوق زن و مرد یا تفاوت؟ کدام عادلانه است؟ در چه سطحی تساوی حقوق و در چه سطحی تمایز؟ این براساس یک درکی از نظریه عدالت است که باعث می‌شود ما در عدالت تشخیص وجود مساله یا حتی بحران دهیم.

چالش سوم هم مربوط به سطح نظام حوزوی و دانشگاهی ما در تولید علوم‌انسانی بومی برای حل مساله است. مسیر حوزوی برای کسی که در کف میدان حل مساله است، طولانی است و اندیشکده کف میدان همواره متهم است که شما با چه رویکرد و مبنایی به مساله می‌پردازید. نظام دانشگاهی هم که فاصله زیادی تا حل مساله دارد. شبیه همان مساله دانشگاه و صنعت که حلقه واسط پارک‌های علم‌وفناوری را در علوم فنی و مهندسی ایجاد کرد، در علوم انسانی، اندیشکده‌ها را به‌عنوان حلقه واسط پدید آورد؛ با این تفاوت که در اینجا رسیدن نظریه به حل مساله مثل حوزه صنعت نیست و علوم‌انسانی غربی برای ما منتج‌به نتیجه در کلان و بلندمدت نیست و اندیشکده‌ها باید براساس مبانی درست انقلاب اسلامی به فهم و حل مساله اقدام کنند.

بیان مفصل‌تری در رابطه با این چالش‌ها را می‌توانید در نگاشت‌ها و مصاحبه‌های پنجره اول شماره هشتم تأملات رشد ازمنظر افراد صاحب‌نام اندیشکده‌ای مثل مهندس صابر میرزایی، دکتر مرتضی فیروزآبادی، دکتر مهدی ثنایی و... دنبال کنید.

با این مقدمه، دغدغه ما در این نشریه این است که اگر قرار است همیشه با الگوهای غربی به مساله‌ها بیندیشیم و به آنها پاسخ بدهیم، آن وجه امتیازی که قرار است جامعه ما را جامعه اسلامی کند چطور محقق می‌شود؟ ما چطور به‌سمت یک تمدن متمایز به اسم تمدن نوین اسلامی حرکت کنیم؟

در پاسخ به این سوال معماگونه، ابتدا باید خاطرنشان کرد مساله اجتماعی هرچه انسانی‌تر شده و به کنش انسانی نزدیک‌تر می‌شود، غایت‌مدارتر می‌شود و براساس تحلیلی که از مبانی و اهداف و غایات داریم، می‌توانیم چیزی را مساله بدانیم و چیزی را مساله ندانیم. می‌توانیم چیزی را در مسائل خود در اولویت قرار بدهیم و چیزی را اولویت ندانیم. پس نکته این است که هم در فهم مساله و هم در تحلیل مساله و هم در تجویز -که چه پاسخی را برای این مشکل مناسب بدانیم- ناگزیر از اتخاذ مبنا هستیم. امروز پشتوانه تمام پاسخ‌ها به پرسش‌های اجتماعی نظریات است و گاهی این نظریات سیطره هژمونیک علمی پیدا کرده‌اند و گفتمان مسلطی شده‌اند و این سلطه و سیطره علمی باعث شده کسانی که ذیل این گفتمان کار می‌کنند گاهی متوجه این نیستند که تحت سیطره یک نظریه خاص عمل می‌کنند.
پس اولا این‌طور نیست که یک مساله اجتماعی در همه مکاتب و رویکردها مساله یکسانی باشد و ثانیا این‌طور نیست که اگر مساله مشابه باشد، پاسخ‌های کاملا جهانشمولی داشته باشد و پاسخ هر مکتب اجتماعی به مسائل متفاوت است. بله، البته اگر فطرت انسان و غایت حقیقی او مدنظر باشد، برنامه جهانشمول برای بشریت وجود دارد که این مدعای اصلی و بحق دین اسلام است.

ما از یک طرف در فهم و حل مساله ضرورتا نقش مبنا را می‌بینیم. ازطرف دیگر می‌بینیم کسانی که در این لایه در فضای اندیشگاهی ورود کرده‌اند واقعا ایستاده‌اند و پای‌کار بوده‌اند تا حل مساله کنند، اما خلأ ابتنا بر نظریات بومی متناسب با جامعه امروز انقلاب اسلامی، به‌طور جدی مشهود است. از یک طرف می‌بینند اگر این دوستان اندیشکده‌ها وارد مبنای اسلامی شوند و بخواهند براساس یک کار اجتهادی مبنادار، وارد حل مساله شوند و از آنجا حرکت کنند، شاید به این زودی به حل مساله نرسند؛ مثلا اگر بخواهند مسیر فقهی را به‌سمت اجتهاد طی کنند، مسیر بسیار طولانی است. ازطرفی هم مشاهده می‌کنند پاسخ‌هایی که در ادبیات موجود علوم‌انسانی غرب است، اجمالا مشکل را حل می‌کند. بالاخره اقتصاد ما با مدل اقتصاد غربی در کوتاه‌مدت می‌تواند مشکل را به شکل مقطعی حل کند. در افق بلندمدت است که می‌بینیم سرمایه‌داری غربی از دل آن بیرون می‌آید. به بیان برخی دوستان ما در اولیات حکمرانی خوب در کشور مشکل داریم و اگر با همین ادبیات، فضای موجود را اصلاح کنیم، خیلی از مشکلات حل می‌شود! اینجاست که نه‌تنها کار بومی و اسلامی ضرورت ندارد، بلکه اولویت هم پیدا نمی‌کند. ما آنچنان درگیر حل مساله‌های مقطعی می‌شویم و بعد می‌بینیم که تجویز براساس دانش‌های موجود هم جواب می‌دهد که هیچ فکر کلانی برای جراحی مسائل نمی‌کنیم. اما ایده ما این است که ما نیاز داریم بینش و نگاه صحیح در حل مساله حاکم شود.

در اینجا می‌شود راه‌های میان‌بری را طراحی کرد که چالش ابتنا برمبنای صحیح را تا حد زیادی پوشش دهد. ایده متفکرمحوری به این معنی است که برای حل مسائل اجتماعی جامعه امروز با تکیه بر مبانی دینی و نگاه اسلامی باید به یک نظام فکری اسلامی رجوع کنیم و این نظام فکری از متفکرانی اخذ می‌شود که چنین دغدغه‌ای داشته‌اند و اندیشه اسلامی را به دستگاه نظریه‌پردازی و حل مساله تبدیل کرده‌اند. این همان دغدغه اسلام و مقتضیات زمان یا پاسخگویی دین به نیاز زمانه است و ما باید این دستگاه محاسباتی و تحلیلی را از چنین متفکرانی اخذ کنیم و با این دستگاه مساله را بفهمیم و تحلیل کنیم و به آن پاسخ بدهیم.

خاصیت و نفع بخصوصی که اندیشکده متفکرمحور نسبت به دیگران دارد، چیست؟ ما ایده‌های مختلفی را پشت‌سر گذاشته‌ایم. ایده دانشگاه پاریس خدمت به الهیات، ایده دانشگاه برلین دانشگاه پژوهشی با ایده جست‌وجوی حقیقت، یا دانشگاه آمریکایی دانشگاه درآمدزا و کارآفرین بود. اندیشکده متفکرمحور نسبت به همه این ایده‌های پیشین، چه نفع و خاصیت بخصوصی دارد؟

ما در پنجره دوم نشریه به اختصاصات و ویژگی‌های رویکرد متفکرمحوری در سنت فکری اسلامی و در سنت علوم انسانی غربی پرداخته‌ایم! اصل حرف ما این است که در بلندمدت به داشتن این دستگاه‌های تحلیلی و محاسباتی که از آن به نظام فکری متفکران اسلامی تعبیر می‌کنیم، نیاز داریم تا در یک تفکر نظام‌مند بتوانیم مساله‌ها را فهم، تحلیل و حل کنیم. ما براساس این به مکاتبی نیاز داریم که توسعه و بسط‌یافته این نظام فکری متفکران محوری انقلاب اسلامی است. همان‌طور که در علوم انسانی غربی مکاتب متنوع داریم. البته با این تفاوت که اندیشه متفکران اسلامی را براساس منابع معتبر دینی و کاشف از دین و کاشف از واقعیت و در این نسبت می‌پذیریم و براساس این، نسبیت غربی در تعدد و تکثر مکاتب فکری حتی متعارض را نمی‌پذیریم!

اما اصل نگاه مکتبی لازم است و در سنت علم دینی ما هم پیش از این وجود داشته است. به‌طور مثال، در فلسفه اسلامی، مکاتب حول متفکران شکل گرفته‌اند. مکتب صدرایی داریم که یک فیلسوفِ محوری آمده و اصول این نظام فکری را ارائه کرده و مکتب را تأسیس کرده است تا اینکه دیگرانی که در ادوار بعد از او می‌آیند، آن را توسعه داده و کاربست این اندیشه و تفکر را در تربیت و انسان‌شناسی و... جلو برده‌اند. قاعده محوریت‌یافتن یک متفکر حتی تا حدودی در فقه هم وجود دارد؛ یعنی یک فقیه مجتهد درست است که محققانه در علم رجال پژوهش می‌کند ولی فی‌الجمله می‌دانیم که این فرد نمی‌تواند در همه مبادی اجتهاد مجتهد کامل و مطلق باشد. لذا محققانه مکتبی رجالی را مبنای خود قرار می‌دهد و در آن مکتب جلو می‌رود؛ چراکه علوم لایه‌لایه بوده و برخی مقدمه برخی دیگر هستند.

بنابراین بیانی که گذشت، امتداد علوم با استقرار مکاتب بوده است. یعنی متفکری آمده و اصول فکری ارائه داده است و بعد از این اصول فکری وارد جامعه‌شناسی و روان‌شناسی و... شده و به یک مکتب فکری شکل داده است. مثلا رویکردی در روان‌شناسی تولید شده و وارد مدیریت شده است و در مدیریت به رویکرد رفتار سازمانی شکل داده است. وقتی به مسائل اجتماعی نگاه می‌کنیم، می‌بینیم مکاتب مختلف براساس نگاهی که دارند، پاسخ‌هایی می‌دهند. وقتی مکاتب را تحلیل می‌کنیم، می‌بینیم یک متفکرِ محوری و نظام‌ساز آمده و تحلیلی از حیات اجتماعی برمبنای نیازهای امروز جامعه داده و اصول این تحلیل با آن شرایط و زمانه سازگار است، لذا دیگران می‌آیند و اصول آن را اخذ می‌کنند و می‌گویند ما مثلا در اقتصاد تابع مکتب مارکسیسم هستیم. متفکرانی تا همین امروز هم وجود دارند که مارکسیست هستند و می‌گویند اصول فکری مارکس در فهم انسان و جامعه را پذیرفته‌ایم.

عمدتا متفکران نظام‌ساز و صاحب مکتب، تعداد زیادی ندارند. اولا باید چرخش زمانه اتفاق بیفتد یعنی چرخش و نقطه‌عطف جدی با مسائل جدی بشری شکل بگیرد تا یک متفکر بیاید و بگوید من نظام عمیق‌تری با اصولی جلوتر و پیشروتر نسبت به دوره قبل دارم و می‌آیم و نظام منسجمی را ارائه می‌دهم. ثانیا باید این متفکر چنین کششی داشته باشد تا نظام جدیدی ارائه بدهد. متفکران نظام‌ساز کم داریم. در اندیشه اسلامی هم همین است! متفکر نظام‌ساز یعنی کسی که براساس یک نقطه‌عطف در نیاز زمانه به غواصی در عمق معرفت دینی می‌پردازد و سطح متفاوتی از اصول این اندیشه را برای زمانه خود در قالب یک اندیشه منسجم و نظام‌مند عرضه می‌کند.

این نگاه مکتبی و بحث متفکرمحوری در سنت اسلامی پابرجا بوده است و همچنین در امروز جامعه غربی نیز تا حدی شاهد آن هستیم؛ به نحوی که اندیشکده‌هایی می‌گویند ما می‌خواهیم به مسائل امروز جامعه برمبنای رویکردی که مثلا وبر به جامعه داشته است، پاسخ بدهیم؛ این چه حسنی برای آنها تولید می‌کند؟ باعث شکل‌گیری زنجیره حل مساله از مبنا تا عمل می‌شود. چیزی که آنجا ایجاد می‌شود این است که می‌گوید من متفکر تولید نظریه اجتماعی نیستم، بلکه استراتژیست کاربست نظریه اجتماعی در عمل هستم، درواقع به‌دنبال کاربست نظریه در حل مساله‌ام. پس می‌روم و یک تفکر اجتماعی را اخذ می‌کنم و بعد کاربست این تفکر اجتماعی را در حل مساله اجتماعی دنبال می‌کنم. اصل حرف این است که بین آن نگاه مبنایی تا حل مساله به زنجیره دانش نیاز داریم. این زنجیره در سنت غربی وجود دارد و در سنت اسلامی کلاسیک ما نیز وجود داشته است.

بحث ما این است که نتوانسته‌ایم این زنجیره را در نظام دانشگاهی برای تولید علوم انسانی اسلامی تولید کنیم، یکی از دلایل این است که نه به سبک سنت کلاسیک دینی خود و نه به سبک سنت علمی دانشگاهی در غرب، عمل نکرده‌ایم و اینجا مکتب نداریم و متفکرانی را که محور قرار بگیرند، نداریم. روشن است که متفکر نمی‌تواند همه این لایه‌ها را از نگاه هستی‌شناسانه تا حل مساله، همه این زنجیره را تولید کند. برخی متفکران بزرگ ما مثل مرحوم علامه طباطبایی(رض) از هستی‌شناسی شروع می‌کنند و در انتها مبانی را به دلالت‌های اجتماعی و نگاه جامعه‌شناسانه می‌رسانند. اما اینکه آیا این اندیشه اجتماعی می‌تواند پاسخگو باشد یا نه، باید حلقه‌های دوم و سومی داشته باشد، یعنی جایی آن متفکر مبنا قرار بگیرد و بعد امتحان کنیم و ببینیم آیا مثلا اندیشه شهید مطهری واقعا جوابگوی نیاز است یا نه؟ واقعا می‌تواند ما را به حل مساله برساند یا نه؟! این نیاز به امتداد دارد. امتدادی که شاگردان این مکتب مثل شهید مطهری حلقه بعد آن محسوب می‌شوند و تلاش کرده‌اند این نظام فکری را در فروع و مسائل مختلف به‌کار ببرند.

نکته ما این است که این منطق از مبنا تا حل مساله را مسیری ببینیم که منطق دارد و قابل طراحی است. در ادبیات غرب وقتی یک نظریه اجتماعی تولید می‌شود مثلا نظریه اجتماعی برگر و لاکمن که عقبه‌ای در مکاتب اجتماعی دارد، متفکر دیگری می‌گوید حالا من می‌خواهم برای این نظریه اجتماعی ابزار حل مساله تولید کنم. چندین جلد کتاب نوشته می‌شود و می‌گویند من دارم برمبنای نظریه اجتماعی برگر و لاکمن ابزار تحلیل اجتماعی و درواقع رساندن نظریه اجتماعی به حل مساله را تولید می‌کنم. بعد کسانی می‌گویند ما برمبنای این ابزار حل مساله و تحلیل مساله، می‌خواهیم ببینیم این ابزار، حل مساله می‌کند یا نه؟ این زنجیره در غرب شکل می‌گیرد. اما اینجا این زنجیره را نداریم. ما حرف‌هایی کلی در مبانی داریم، به‌طور مثال در اقتصاد اسلامی که هرکسی می‌خواهد مسائل اقتصاد و بانکداری را حل کند، می‌بیند این حرف‌ها آن‌قدر فاصله دارد که به مسائل امروز ما نمی‌رسد و دوباره خود او شروع به کار کردن می‌کند و باز همین چرخه می‌چرخد و شروع به بحث از مبانی می‌کند. تولید زنجیره، اصل حرفی است که به نظر ما باید اتفاق بیفتد و زنجیره‌هایی که به شکل دو امدادی از مبنا تا حل مساله بیاید و زنجیره‌هایی که کنار هم باشد. حرف ما این نیست که حتما یک متفکر اسلامی پاسخگوی همه این نیازهاست ولی باید این زنجیره را تولید کنیم. اگر معتقد هستیم که شهید صدر نظریه‌پرداز حل مسائل اجتماعی بوده، پس باید امتداد پیدا کند و به مسائل اجتماعی برسد و ببینیم آیا واقعا پاسخگو است یا نه؟

اشکالی که ممکن است در انتخاب متفکر پیش بیاید، این است که متفکرانی مانند علامه طباطبایی یا شهید مطهری با علوم انسانی امروزه برخوردی نداشته‌اند. حتی این متفکران در یک تقسیم‌بندی سنتی از علوم که از زمان فارابی و ابن‌سینا و ملاصدرا به جا مانده است، مباحث‌شان را مطرح می‌کنند و در این تقسیم‌بندی، جایگاه علوم انسانی امروزه مشخص نیست! چگونه می‌توان با محوریت‌یافتن این متفکران، حل مسائل امروز را انتظار داشت؟

خود طراحی این طبقه‌بندی کاری است که برخی معاصران به آن ورود کرده‌اند. برخی اندیشمندان مدعی هستند که علوم انسانی در این طبقه‌بندی جایگاه دارد. یعنی مثلا با تقریری که مرحوم علامه طباطبایی در اعتبارات دارد و کنش اجتماعی انسان را در نظریه اعتبارات تبیین کرده است، ما ذیل حکمت عملی می‌توانیم از کنش اجتماعی بحث کنیم. حکمت عملی ما به سیاست مُدُن و تدبیر منزل تقسیم می‌شود و منظور از سیاست مدن که آنجا مطرح شده، محدود در سیاست مصطلح به معنای علم قدرت نیست بلکه منظور علم راهبری جامعه به‌سوی سعادت است. درست است آنهایی که تقریر کرده‌اند به همین میزان کلیات این علم جلو آمده‌اند، چون نه حکومت در دست آنها بود و نه شرایط برای تولید علم دینی مطلوب بود، اما از نظر آنها منظور از سیاست مدن، علم‌الاجتماع است که اگر توسعه پیدا کند، در منطق و مبانی خود علوم مختلفی را سامان می‌دهد. یعنی از نگاه معرفتی شروع می‌شود اما قرار است تا نگاه تجویزی بیاید.

نکته مهم دیگر این است که این بزرگواران تفکیک علوم و طبقه‌بندی آنها را تفکیک روشی نمی‌دانند و در علوم حقیقی، تفکیک علوم را با موضوعات حقیقی و در علوم اعتباری تفکیک علوم را براساس غایت می‌دانند. این درحالی است که در نگاه طبقه‌بندی مرسوم، تفکیک روشی باعث جدایی فلسفه از علم تجربی شده است. لذا فلسفه سیاسی از علم سیاست جدا شده است. در رویکرد متفکران اسلامی وقتی سیاست مدن تعریف می‌شود، مبتنی‌بر جهان‌بینی اسلامی از انسان و جامعه و تعریف انسان و ارزش‌های او و برمبنای یک جهان‌بینی واقع‌گرا، علم سیاست پایه‌ریزی می‌شود. لذا علمی که غایتش سعادت جامعه و حرکت و راهبری جامعه به سعادت است، سیاست مدن نام دارد. ممکن است سوال شود که این علم چقدر جلو آمده است؟ آیا به مسائل امروز جامعه ما می‌رسد؟ پاسخ ما این است که متفکران معاصر انقلاب اسلامی تلاش کرده‌اند این علوم را امتداد دهند و به نظریات اجتماعی برسانند. وقتی سراغ همین متفکران می‌آییم این تلاش را می‌بینیم. مثلا تلاش‌های نظریه‌پردازانه شهید مطهری در ابتدای انقلاب، براساس مسائل زمانه ایشان از این‌دست است. ایشان تلاش کرد در نظام حقوق زن، مبانی انسان‌شناسی را به طراحی نظام حقوقی اسلام برساند یا در مباحث‌شان در باب انقلاب اسلامی، واقعا یک نظریه انقلاب مبتنی‌بر انسان‌شناسی و جامعه‌شناسی اسلامی به چشم می‌خورد. یا مثلا مرحوم آیت‌الله مصباح‌یزدی با مبنای خودشان وارد حوزه تعلیم و تربیت شده‌اند یا وارد حوزه سیاست شده‌اند و تولید ادبیات کرده‌اند.

به گفته فرزند ایشان، حجت‌الاسلام مجتبی مصباح‌یزدی، یکی از کارهای آیت‌الله مصباح‌یزدی این بود که نگاه اسلامی را با دستگاه علوم انسانی به صورت رفت‌وبرگشتی تطبیق بدهد و ایشان معتقد بود که ما باید از دریچه فلسفه‌های مضاف وارد علوم اجتماعی شویم. لذا ایشان در موسسه امام خمینی قم، فلسفه‌های مضاف را مثل فلسفه حقوق و فلسفه سیاست و فلسفه فقه و فلسفه اجتماعی، به معنی معرفت درجه دو و نگاه کلان به علوم، طراحی کرده‌اند. پس تلاش‌هایی شده است که آن نگاه را درعین حفظ منطقش، در شاخه‌ها به طبقه‌بندی علوم برسانند. حالا البته این نوع ورود، همه حوزه‌های اجتماعی را در برنگرفته است. هر متفکری بر حوزه‌هایی دست گذاشته است، مثلا در اندیشه آیت‌الله مصباح‌یزدی ادبیات اقتصادی را پررنگ نمی‌بینید ولی ادبیات سیاسی و اجتماعی پررنگ‌تر است. وقتی به اندیشه شهید صدر می‌رسید، می‌بینید ایشان اقتصادنا دارد و نظریه اقتصادی دارد. بدین‌صورت است که در میان اندیشمندان اسلامی، برخی در اندیشه اقتصادی جلوتر هستند، برخی در اندیشه اجتماعی، برخی دیگر در تعلیم و تربیت تمرکز داشته‌اند؛ اما تقریبا همه‌ آنها باید با پشتوانه آن نگاه نظام‌مند و فهم نظام فکری اسلامی براساس آن مبانی به شاخه‌های مختلف علوم ورود تخصصی داشته باشند.

در میان اندیشمندان معاصر، برخی بیشتر جنس تعاملی حوزه و دانشگاهی داشته‌اند و امثال شهید مطهری وارد فضای تعاملی دانشگاهی شده‌اند و در نظام دانشگاهی بودند و شاگردان متأخر ایشان را هم می‌بینیم که رسما از آن مسیر حوزوی آمده و در فضای دانشگاهی، در علوم اجتماعی هم تحصیل کرده و تدریس می‌کنند. گرچه می‌دانم و قبول دارم که همچنان عقب هستیم. غرب مسیری را رفته است که بعد از رنسانس تولید دانش برای او عقبه جدی شده و امروز به حل مساله رسیده است ولی ما در مسیر چهل‌ساله‌ای که پر از آزمون‌وخطا بود و کاستی‌ها و افت‌وخیزهایی داشتیم، امروز به جایی رسیده‌ایم که هنوز این فاصله وجود دارد. اما اگر کسی بخواهد چرخ را از اول اختراع کند، هزینه راه بسیار بیشتری خواهد داشت، تا اینکه بگوید این اندیشه فلسفی ما در اندیشه علامه طباطبایی تولید یک فلسفه اجتماعی کرده است. بعد این فلسفه اجتماعی در شاگردان ایشان مثل شهید مطهری و آیت‌الله جوادی‌آملی و... به حوزه‌های تخصصی‌تر رسیده است. ما باید این زنجیره را به‌سمت نظریه مضاف برای حل مساله امتداد بدهیم و بعد به‌سمت حل مساله برویم. این مسیر مطمئن‌تر و شدنی‌تر است.

همان‌طور که شما هم اشاره داشتید، برخی سعی می‌کنند از بحث اعتباریات علامه جایی برای علوم انسانی باز کنند. درحالی که توضیح داده نشده علوم انسانی‌ای که از بحث اعتباریات علامه درمی‌آید کجاست، آیا علامه تنها به تایید علوم انسانی موجود یا جا دادن به علوم انسانی موجود توفیق یافته است؟

یکی از جدی‌ترین دغدغه‌های ما بعد از انقلاب اسلامی این است که آیا باید نظریات غربی را مبنا بگذاریم یا تلاش کنیم نظریه‌های اسلامی را تولید کنیم و به کاربست برسانیم. وقتی می‌گوییم متفکرمحوری، منظورمان این نیست که صفر تا صد چیزی را به شما می‌دهیم و با فشار دادن چند دکمه می‌توانید خروجی موردنظر را دریافت کنید! نه ما در اول طراحی هستیم. کیفیت مواجهه با نظریه اجتماعی غربی در مدل شهید مطهری روش‌شناسی و منطقی دارد و مصداق‌هایش قابل‌احصاست. ایشان وارد نظریه انقلاب شده‌اند و با مبانی اسلامی به دل نظریات غربی رفته‌اند، با مدل تطبیقی که مثل مهندسی معکوس در حوزه فنی است. شهید مطهری مهندسی معکوسی را طراحی کرده است که می‌گوید ما نظریه اجتماعی غربی را می‌گیریم، مثلا نظریه انقلاب را می‌گیریم و آن را مهندسی معکوس می‌کنیم و به نظریه اجتماعی‌اش برمی‌گردانیم و نظریه اجتماعی را به مبانی جهان‌بینی‌اش برمی‌گردانیم و بعد اصول آن مبانی را احصا می‌کنیم. حتی شهید مطهری در برخی جاها این مبانی را باز طراحی می‌کند و می‌گوید ما مبانی را با مبانی دینی نقد و تصحیح می‌کنیم و نگاه صحیح به انسان و هستی و اجتماع را جای‌گذاری می‌کنیم. از این چه دلالت‌هایی درمی‌آید؟! می‌نشینیم و نظریه اجتماعی‌اش را بازسازی می‌کنیم و بعد به نظریه انقلاب می‌رسیم.

می‌بینیم که ایشان در حجم کم مثل کتاب «تکامل اجتماعی» و همچنین کتاب «قیام و انقلاب مهدی (عج‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف)» که جمعا دو کتابچه است، با این رفت‌وبرگشت، چه فرآوری خوبی برای تولید یک نظریه انقلاب و تحلیل انقلاب اسلامی ارائه کرده است. ادبیاتی که آقای پارسانیا در حوزه تحلیل جامعه و فرهنگ تولید می‌کنند از همین دست است. می‌دانم که هنوز تا یک نظریه اجتماعی جامع و کاربردی فاصله دارد ولی روی همین ادبیات امروز پایان‌نامه‌هایی نوشته می‌شود. در سویه فقهی نیز این‌طور است و ما هنوز فقه نظام‌ساز نداریم. بله، دو فقیهی داریم که در جمهوری اسلامی ولی‌فقیه و حاکم جامعه بوده‌اند و سیره و تصمیم‌گیری‌های آنها به تولید فقه نظام ساز کمک می‌کند، یعنی فقیه نظام‌ساز داشته‌ایم و این فقیه بر مبنای اجتهاد خود نظام‌سازی کرده است ولی اینجا در تولید دانش از تجربه عملی عقب هستیم.

به‌نظر خیلی از صاحب‌نظران حوزوی، دانش فقه هنوز با این فاصله دارد که فقه نظام‌ساز شود اما ورودهایی از این جنس وجود دارد و می‌توانیم نظام فکری امام یا نظام اجتهادی ایشان را بازطراحی و بازتحلیل کنیم و کم‌کم می‌توانیم ساختارهای تولیدشده در جمهوری اسلامی را مهندسی معکوس کنیم، یعنی بگوییم اگر امام چنین ساختاری را طراحی کرد، بر مبنای چنین فقهی و چنین اصولی بود. برخی معتقدند فقه حکومتی و نظام‌ساز باید بر پایه مکتب فقهی و اصولی امام خمینی(ره) شکل بگیرد. این مکتب اصولی و قواعدی دارد، مثل بحث خطابات قانونیه در اصول، مثل بحث ولایت‌فقیه، حکم حکومتی، قاعده حفظ نظام، قاعده مصلحت و... در فقه که اگر چهارچوب قواعد فقهی و اصولی این فقیه، مورد توجه و تنقیح قرار گیرد، مکتب فقهی را شکل می‌دهد که فقه حکومتی و نظام‌ساز است. این همان متفکرمحوری مطلوب ماست، البته در سطح تولید علم اسلامی! همین موضوع در سطح حل مساله هم می‌تواند دنبال شود.

تابه‌حال پژوهشکده‌های متفکرمحور داشته‌ایم و این پژوهشکده‌ها کارنامه مشخصی دارند. به‌نظر می‌رسد تنها کارنامه آنها هم تاسیس موسسات آموزشی باشد برای آنچه خود قائل به آن هستند و این ایده هیچ‌جا پیش نرفته است.

در مورد متفکرمحوری نمی‌خواهیم چیزی عجیب‌وغریب بگوییم؛ چراکه در جاهای بسیاری تلاش بر انجام آن بوده است؛ مثلا در دانشگاه امام صادق(ع) با محوریت آیت‌الله مهدوی و با نگاهی که ایشان می‌خواست نهاد علم تولید کند و با مبنا قرار گرفتن نظام فکری شهید مطهری -که دانشجویان در دو سال اول کتب شهید مطهری را می‌خوانند- مسیری طی شده است. در موسسه امام خمینی(ره) آیت‌الله مصباح‌یزدی هم نهادساز بود و هم متفکر محتوایی بود. اتفاقا ما در این نشریه، این نمونه‌ها را هم تجربه‌کاوی و بررسی کرده‌ایم.

اما اگر منظور این است مسیری که ۴۰ سال در جمهوری اسلامی طی کرده‌ایم و اگر قرار بود جواب دهد تابه‌حال جواب داده بود، چند ملاحظه داریم؛ اولا در مواردی با اثرات و نمونه‌ای موفقی مواجه هستیم. گرچه مسیر تولید زنجیره‌های حرکت از مبنای اسلامی تا حل مساله واقعا زمان‌بر است، ثانیا بعضی وقت‌ها اشکال به مسیر نیست، اشکال به اشخاص و آدم‌ها وارد است، مثلا کسی که می‌خواهد این نظریه اسلامی را به میدان عمل برساند، مرد میدان و مرد موضوع‌شناسی و مساله‌شناسی نیست. ما در حوزه عدالت، آزادی و... مبنا و نظریه اسلامی داریم اما فردی نداریم که این مبناها را در دست بگیرد و به ابزارسازی برای حل مساله بپردازد. به همین دلیل به‌نظر می‌رسد این اندیشه متفکران اسلامی باید به‌دست اندیشکده‌ها برسد، چون اندیشکده در میدان قرار دارد و در میدان عینی مساله‌شناسی می‌کند.

ثالثا نکته ما این است که این مسیر «متفکرمحوری» که به‌طور متعارف با آزمون‌وخطاهایی اتفاق افتاده است، باید روشمند و قاعده‌مند شود تا اشکالات آن مرتفع شوند. باید دوباره نگاه و فناوری «متفکرمحوری» را طراحی و ابزارسازی کنیم. باید ببینیم که اگر می‌خواهیم با اندیشه یک متفکر جلو برویم، اولا سراغ چه متفکرانی با چه شاخص‌هایی برویم، ثانیا چه گام‌هایی باید طی کنیم، ثالثا روش‌شناسی این کار چیست؟ یعنی نظام فکری یک متفکر اسلامی چطور باید استخراج شود؟ چطور این نظام فکری به نظریه برسد و چطور نظریه به حل مساله برسد؟ غربی‌ها ابزارسازی کرده‌اند و این‌طور نیست که این مبانی بدون این زنجیره‌سازی و تولید فناوری حرکت از مبنا به مساله مستقیما به میدان مساله برود و حل مساله کند. در غرب وقتی نظام فکری تولید می‌شود از آن اندیشه، نظریه اجتماعی درمی‌آید، بعد برای این نظریه، ابزار حل مساله تولید می‌شود. اما ما اینجا نظریه را تولید می‌کنیم و به وسط میدان می‌اندازیم و می‌خواهیم مثل عصای موسی معجزه کند و نظریات غربی را ببلعد تا مساله حل شود.

عرض ما این است که مسیر حرکت از مبنا تا حل مساله، همه این مسیر باید با نگاه درجه دو بازتولید شود. ما برای دریافت نظام فکری یک متفکر نمی‌توانیم به فرد بگوییم که برو و همه آثار آقای فلانی را بخوان! باید روش مراجعه و سطح‌بندی بدهیم. مرحوم علامه آثار فلسفی دارد و باید مبانی فلسفه بدانید و المیزان ایشان به گفته بزرگان ۷ تا ۱۴ سال کار مطالعاتی است. اگر قرار است کسی این دستگاه فکری را اخذ کند، این می‌شود همان فرآیند طولانی -که برای افرادی که در اندیشکده‌ها هستند- مقبول و حتی معقول نیست! ما می‌گوییم اینجا باید تولید فناوری کنیم؛ اولا روش‌شناسی فهم و استخراج نظام فکری و گزینش و اصطیاد مبانی را تولید کنیم که در این بحث در ادبیات روش‌شناسی غرب کارهای مفصلی شده است و در ادبیات روشی‌شناسی اسلامی هم زمینه‌های بسیار عالی وجود دارد. باید ببینیم چطور نظام فکری یک متفکر را اصطیاد کنیم؟ ثانیا در مرحله بعد بگوییم نظام فکری کلان شهید مطهری را استخراج کرده‌ایم. به‌جای اینکه بروید و مجموع همه آثار را بخوانید، پیشنهاد بدهیم که اگر می‌خواهید آثار محوری را بخوانید کدام‌ها را مطالعه کنید. این در بیانات رهبر معظم انقلاب هم هست که می‌فرمایند غربی‌ها آنقدر به متفکران خودشان رجوع می‌کنند که علاوه‌بر استخراج اندیشه‌هایشان دائما برای کاربست‌های اندیشه، تولید محتوا می‌کنند و ما در این زمینه فقیریم.

چند جا گفته‌اند باید نظام فکری شهید مطهری استخراج شود. ما هنوز کتابی نداریم که بگوید این کلیت نظام فکری شهید مطهری است. ایده ما این است که می‌گوییم اولا یک روش‌شناسی برای فهم نظام فکری می‌دهیم و ثانیا در مبنای روش‌شناسی باید گزینش کنیم که کدام منبع زودتر ما را به این می‌رسانند. اگر جلوتر برویم باید یک مجموعه شهید مطهری‌محور، متخصصانی داشته باشد که این نظام فکری را استخراج کنند و متخصص این نظام فکری شوند. این مجموعه باید بتواند به کسی که می‌خواهد در حوزه عدالت کار کند، محتوای کلان نظام فکری شهید مطهری را در اختیار قرار دهد تا او نظریه عدالت را استخراج کند. ما در لایه نظام فکری، هم روش‌شناسی می‌خواهیم و هم باید تولید کنیم. در لایه نظریه‌ها دوباره روش‌شناسی استخراج و تولید نظریه می‌خواهیم و بعد باید نظریات را استخراج کنیم. در مرحله بعد برای اینکه این نظریه حل مساله کند، به ابزارسازی نیاز داریم. چطور یک نظریه می‌تواند ابزارهای خود را تولید کند که به حل مساله برسد. ایده متفکرمحور این است که این زنجیره باید به‌لحاظ روشی کار شود، یعنی فناوری از مبنا تا حل مساله تولید و بعد به‌صورت مصداقی در متفکرانی پیاده شود. ما بعد از ۴۰ سال هنوز شهید مطهری را به‌صورت ترویجی در همه‌جا درس می‌دهیم ولی ما دستگاه فکری آن را نداریم.

این دغدغه در ابتدای کتاب طرح کلی رهبر معظم انقلاب هم هست. ایشان می‌گوید من می‌خواهم اسلام را به‌صورت یک مسلک اجتماعی به‌شکل دستگاه فکری مساله‌حل‌کن ارائه کنم. تا سال ۷۹ این دغدغه همچنان هست و مجددا در دیدار با کارگزاران می‌گویند که من می‌خواهم دستگاه معرفتی انقلاب اسلامی را ارائه کنم. طرح کلی اندیشه اسلامی به‌صورت یک دستگاه محاسباتی و تحلیلی ناظر به عمل باید ارائه شود و این کار مجتهدان دارای نظام فکری جامع اسلامی است. هنر ما باید این باشد که اصول دستگاه فکری مثلا امام را استخراج کنیم و برای انقلاب اسلامی به دستگاه تحلیلی تبدیل کنیم. دستگاهی که بتواند به مسائل پاسخ بدهد. این کاری است که در سخنرانی‌های ۱۴خرداد  رهبر معظم انقلاب تحت‌عنوان اصول مکتب امام خمینی(ره) توسط ایشان دنبال شده است. ما باید بر تولید این دستگاه فکری تمرکز کنیم.

سوال من این بود که توقع ما از پژوهشکده‌ها یا اندیشکده‌های متفکرمحور چیست که شما پاسخ دادید ما به دنبال حل مساله هستیم، سوال دیگر این بود که امروز در کجای آن زنجیره‌ای که ذکر کردید، قرار داریم که فرمودید در ابتدای مسیر هستیم...

بله دقیقا همین‌طور است؛ البته هنوز این سبک را در فضای اندیشه‌ای نداریم؛ اگرچه برخی از انتشارات متکفل نشر آثار و اندیشه‌های یک متفکر یا چند متفکر مشخص هستند و خود را مقید به نشر نظرات آنها می‌دانند ولی فقط کار گردآوری، تدوین و نشر انجام می‌دهند. مشخص است که این اقدامات با آنچه در انتظار ماست خیلی فاصله دارد! ما به دنبال اندیشکده‌هایی هستیم که با محوریت یک یا چند متفکر، برای خود هویت جمعی تولید کنند و در مقام بازسازی اندیشه آنها باشد. یعنی من یک نفر به تنهایی نمی‌توانم شهید مطهری باشم ولی می‌توانم براساس اندیشه شهید مطهری یک تشکیلاتی ایجاد کنم که افراد ضمن فهم کلی اندیشه ایشان در حوزه‌های تخصصی ممحض باشند. حالا وقتی می‌خواهید به مساله‌ای بپردازید می‌گویید ما این تیم فکری و این اتاق فکر را جمع می‌کنیم و قبل از اینکه به میدان برویم و حل مساله کنیم با این اندیشه به مساله بیندیشیم. سوال این است که اگر شهید مطهری بود چه پاسخی به مساله داشت؟! ما هنوز این را نداریم چه برسد به اینکه این مجموعه وقتی به پاسخ اجمالی برمبنای نظریه شهید مطهری رسید، به کف میدان برود و در حوزه سیاستگذاری کار کند!

من می‌گویم ما هنوز این اتفاق و فرآیند را نداریم. تک‌نگاری‌هایی داریم. مثلا دکتر سوزنچی برمبنای شهید مطهری در حوزه روابط دختر و پسر کتاب نوشته است. یا آقای دکتر غلامی دو جلد کتاب خود در حوزه حجاب را با مبنای شهید مطهری تدوین کرده است. اما ساختار مهم است که حلقه‌های زنجیره از تولید یک نظریه تا حل مساله امتداد پیدا کند؛ یعنی با تکیه بر نظریه‌ای که برای مساله امروز حجاب ارائه شده است، ابزار و سیاست‌های لازم نیز طراحی شود. همان‌طور که در غرب اندیشکده‌هایی داریم که می‌گوید من به حوزه سیاستگذاری کلان می‌پردازم و پایه‌ام نظریه اجتماعی مثلا اندیشه وبر است. ما در جامعه خود چنین چیزی نداریم. شاید فرهنگستان نمونه‌ای از این جنس باشد و آنها هم مدعی حرکت به سمت حل مساله هستند ولی چند چالش دارند. یکی اینکه ثمرات کارهایشان گفتاری است و هنوز در خروجی کار آنها تصویر مجموعه جامعه را نداریم که ببینیم چه چیزی تولید می‌کنند. برخی رسانه‌های خوبی دارند مثل حجت‌الاسلام میرباقری و مثل آقای پیروزمند و... ولی اینکه خروجی فرهنگستان دقیقا چیست، این جزء چالش‌هاست. خود آنها مدعی هستند که در کارگروه‌ها و فضاهایی که جلو می‌بریم نگاه ما این است که به حل مساله می‌رسیم. تجربه فرهنگستان هم در پنجره سوم نشریه قابل‌مطالعه است.

سوال قبل را با توجه به توضیحات شما این‌گونه تکمیل می‌کنم که کارنامه پژوهشکده‌های متفکرمحور نشان می‌دهد که توقع ما از این پژوهشکده‌ها صرفا باید معطوف به دفاع از حوزه دیانت در برابر علوم انسانی باشد؟

دفاع از حوزه دیانت وقتی است که نشان بدهیم دین به درد می‌خورد و به کار می‌آید و می‌تواند مشکل جامعه را حل کند. به نظر من نباید مساله را صفر و یک کنیم بالاخره متفکرانی داریم که توفیق داشته‌اند. خود امام جزء این متفکران است. روی نظریه ولایت‌فقیه و حکومت اسلامی مستقر شده و تا ساختارسازی هم جلو آمده است. شهید مطهری متفکری است که از مبنای نظری و تولید نظریه در ساختار جمهوری اسلامی موثر بود و آمد و ایده داد و در جاهایی موثر بود. رهبر انقلاب یکی از متفکرانی است که مبانی فکری‌اش را از امام گرفته است و در مبنای اجتماعی و معرفتی از مرحوم علامه متأثر است و خود ایشان اجتهاد متقنی دارد و نگاه که می‌کنید می‌بینید این اندیشه را به نظریه فرهنگی و به سیاستگذاری رسانده است. پس برخی از متفکران ما نمونه‌هایی از این مسیر هستند.

در حوزه تشکیلاتی در تجربه جمهوری اسلامی شهید بهشتی را داریم. در تجربه تربیتی امثال آقای صفایی‌حائری و آقای حائری‌شیرازی و... را داریم که از مبنا تا تربیت و از مبنا تا سیاستگذاری و از مبنا تا تشکیلات، مسیر را طراحی کرده‌اند. نمی‌خواهیم بگوییم این مسیرها جامع هستند ولی راه را باز کرده‌اند. در تجربه همین مجموعه‌ها می‌بینید که از این جنس آدم‌ها نیز داریم. ما در مکتب فقهی شهید صدر، آقای شاهرودی را داریم. ایشان با آن مکتب فقهی در حوزه قضایی طراحی ادبیات داشته و حتی برای مدتی مسئولیت قوه قضائیه را برعهده داشته است یعنی می‌خواهم بگویم آن دستگاه فکری در عمل خود را نشان داده است.

در حوزه‌هایی چون کارآفرینی و رفع فقر و چنین موضوعات و مسائل عینی جامعه هنوز حرکتی دیده نمی‌شود.

ما هم نمی‌خواهیم بگوییم این اتفاق افتاده است. ما امروز اتود زدن برخی از این نمونه‌ها را شروع کرده‌ایم. مساله کارآفرینی، رفع فقر و عدالت اجتماعی مطرح می‌شود. امروز به‌عنوان نمونه در مجموعه مرکز رشد، هسته عدالت‌پژوهی ما این مسیر را یک دور طی کرده است. از نظریه عدالت برمبنای اندیشه رهبر معظم انقلاب و از موضوع‌شناسی عدالت در ادبیات موجود غربی شروع کرده و بعد موضوع‌شناسی کرده و برمبنای موضوع‌شناسی به سراغ نظریه اسلامی عدالت اجتماعی رفته است. با این نگاه که ما مجتهد نیستیم و نمی‌توانیم از منابع اسلامی، نظریه اسلامی استخراج کنیم. پس ما به سراغ متفکران نظریه‌پرداز انقلاب اسلامی می‌رویم که مجتهد هستند و نظریه‌پردازی کرده‌اند و نظریه اسلامی را از آنها اخذ می‌کنیم. این دوستان از اندیشه رهبر معظم انقلاب شروع کردند که در قالب کتاب «فهم جوهره عدالت در اندیشه رهبری» منتشر شد. بعد آمدند و آن را توسعه دادند و براساس متفکران اسلامی، کتاب نظریه اسلامی عدالت براساس اندیشه متفکران معاصر انقلاب اسلامی را تدوین کرده‌اند.

تا اینجا کار پژوهشی است، اما از اینجا به بعدش مهم است! این زنجیره استخراج یک موضوع از اندیشه یک متفکر در پژوهشکده‌ها هم هست! اما از اینجا باید ببینیم که اگر ما برمبنای این الگوی متفکرمحوری، نظریه اسلامی عدالت داریم، با این نظریه چطور به سراغ مساله عدالت اجتماعی برویم؟ چطور برای این نظریه اجتماعی باید ابزارسازی کرد؟! ابزارسازی یعنی رساندن نظریه به حل مساله و طی کردن مسیر نظر تا عمل. این دوستان ما گفته‌اند که ما شروع به شاخص‌سازی برای حوزه عدالت برمبنای این نظریه می‌کنیم که اگر عدالت چنین چیزی است، ارزش‌ها و شاخص‌های حوزه عدالت چیست؟ و چطور باید به سمت تغییر اجتماعی در حوزه عدالت برویم؟ تولید فناوری کرده‌اند به نام «شاخص‌های ترکیبی عدالت» که براساس آن نظریه متفکران اسلامی چطور عدالت اجتماعی در جمهوری اسلامی سنجش شود! بعد اینکه وضعیت عدالت در جمهوری اسلامی به‌عنوان یک ابزار بررسی شود و این مسیری را باز کند برای تغییر در عدالت اجتماعی از طریق حکمرانی شاخص‌ها ولی با شاخص‌های بومی اسلامی مبتنی‌بر اندیشه متفکران انقلاب اسلامی.

در نظام بین‌المللی هم برمبنای شاخص‌گذاری و ارزیابی کشورها برمبنای شاخص‌ها، حکمرانی می‌کنند و جوامع را هدایت می‌کنند. ما هم حکمرانی شاخص‌ها را به‌عنوان یک ابزار می‌پذیریم اما شاخص‌هایمان را از نظریه بومی خودمان در حوزه عدالت اجتماعی درمی‌آوریم. بعد هم ما برای جمهوری اسلامی یک رصدخانه عدالت می‌زنیم که بگوید برمبنای نظریه اسلامی عدالت -نه عدالت غربی‌ها بلکه شاخص‌هایی که عدالت در نگاه اسلامی دارد- وضعیت‌مان را رصد و ارزیابی می‌کنیم و این شاخص‌ها به ما می‌گوید که در این مواضع، اشکالاتی داریم و در این حوزه‌ها عقب هستیم. مشکل امروز ما این است که سنجش عدالت در کشور ما یا براساس شاخص‌های غربی است، یا کاملا حسی و براساس مشاهده و تحلیل بدون داده دقیق! ما تصویری واقعی در حوزه عدالت در جمهوری اسلامی نداریم. تصاویر ما عمدتا شهودی و احساسی است و از آنجا که در حوزه اقتصادی بی‌عدالتی محدود هم که باشد به چشم می‌آید! احساس نارضایتی و احساس بی‌عدالتی داریم! اما عدالت در خیلی از حوزه‌ها ملموس نیست و در تحلیل ما از عدالت اجتماعی هم لحاظ نمی‌شود! البته نمی‌خواهم بگویم این احساس‌ها غلط هستند.

در بیان خود رهبری هم بود که ابتدا گفتند ما در شاخص عدالت خیلی موفق نبودیم و بعد در حاشیه بحث‌هایی که مطرح شد گفتند منظور من این نبود که هیچ‌چیزی نیست یک جاهایی توفیقاتی داشتیم ولی در جمهوری اسلامی باید منطقی پشت این بیاید و بگوییم جمهوری اسلامی با نگاه اسلامی، چنین فهمی از عدالت دارد و چنین چیزی را عدالت می‌داند. حال برمبنای اینها سیاستگذاری کند که در جایی که ضعف داشتیم چگونه باید عمل کنیم. ما هنوز برای سنجش عدالت در جمهوری اسلامی یک دستگاه تحلیل و سنجش درست‌وحسابی نداریم.

دوستان ما در هسته عدالت تجربه می‌کنند. تجربه‌ای که فی‌الجمله مسیر آن طراحی شده است. البته نگاه این نیست که ما مسیر را تا آخر رفتیم و تمام شد! می‌گویند تا میدان رصد و ارزشیابی عدالت و سیاستگذاری عدالت می‌رویم و آنجا می‌فهمیم که چیزی‌هایی را احتمالا ندیده‌ایم و دوباره برمی‌گردیم و نظریه خود را در رفت و برگشت اصلاح می‌کنیم. رفت‌وبرگشت بین حل مساله تا مبنا. این نمونه‌ای است که در این نشریه تأملات با عنوان متفکرمحوری؛ حل مساله بر مدار متفکر تجربه‌کاوی شده است.

ما مدل‌های گلخانه‌ای کار را نشان داده‌ایم، تجربه‌هایی که نشان داده مسیر نشدنی نیست. یک مجموعه می‌تواند در سه چهار سال به چنین جایی برسد که بگوید خود من این زنجیره را دارم. حرف ما این نیست که همه اندیشکده‌ها این‌طور بشوند ما می‌گوییم بیاییم و این مجموعه‌ها را زنجیره کنیم. یک جنس پژوهشکده‌ها و اندیشکده‌هایی که کارهایشان نظری‌تر است و مسائل آنها اندیشه‌ای‌تر است بیایند و زنجیره این اندیشکده‌های کاربردی شوند. در قسمتی از این زنجیره، مبانی فکری تامین می‌شود و در قسمتی دیگر، این مبانی به عرصه کاربرد می‌رسد. در این زنجیره، یک حلقه نمی‌تواند هر چیزی را تولید کند، بلکه کاربردی شدن تولیدات آن، ازجمله شروط لازم است. به نظر ما مثل حوزه فرهنگ که به جبهه نیاز داریم -در ادبیات رهبر انقلاب آمده است که باید برای انقلاب جبهه فرهنگی داشته باشیم- در ادبیات حل مساله نیز زنجیره‌سازی و جبهه کردن را نیاز داریم. باز منظور ما این نیست که نگاه‌های مختلف نیاید. نتیجه این حرف این نیست که روی نظر شهید مطهری دگم بشویم. نه! چندین تجویز مختلف برخاسته از نظام فکری‌ها و دستگاه‌های تحلیلی متنوع اشکالی ندارد! اتفاقا وقتی تعدد پیشنهاد باشد، امکان تصمیم‌گیری و امکان تحلیل بالا می‌رود ولی مشکل این است که ما در بیشتر مواقع برای حل مسائل، در بن‌بست تئوریک هستیم و این فارغ از راهکار عملی است.

راه اصلی برای آزمون ایده‌های اصلاحی تجربه موفق است و ابتنا برمبنای درست به حاشیه رفته و بلکه حذف شده است! در جلسات اندیشه راهبردی که مقام معظم رهبری داشتند، به جلسه مربوط به موضوع آزادی رجوع کنید! افراد مختلف حوزوی و دانشگاهی می‌آیند و حرف می‌زنند. بعد ایشان می‌فرمایند خب این حرف‌ها که حرف‌های دهه ۴۰ و ۵۰ شهید مطهری و ماست. من انتظار دارم شما الان برای امروز جمهوری اسلامی در آزادی نظریه‌ای بیاورید. ولی این را نداریم! چرا؟ چون همه می‌خواهند از صفر شروع کنند. زنجیره این اندیشه اجتماعی تا اینجا آمده است و شما باید این دستگاه را فهم کنید و جلوتر ببرید ولی این نشده است! و بدون این نظریه بومی در عدالت، آزادی، اقتصاد، امنیت و... در جمهوری اسلامی هرچه هم پیش برویم به تمدن نوین اسلامی نمی‌رسیم! نهایتا به یک کشور شبه‌مدرن به ظاهر اسلامی می‌رسیم! با این بهینه‌سازی‌های بخشی و مقطعی ما نهایتا می‌توانیم یک شکل حکمرانی خوب به سبک غربی و با اندکی چاشنی اسلامی را اجرا کنیم! اما آیا این الگو، ما را به سمت تمدن اسلامی می‌برد؟! اگر ما در جزء جزء حل مساله در انقلاب اسلامی در ۴۰‌ ساله گام دوم انقلاب، پاسخ‌هایی که در کل و مجموع رویکرد اسلامی را نشان دهد، نداشته باشیم چطور انتظار داریم، بعد از ۴۰ سال به تمدن اسلامی برسیم؟! چطور با پاسخ‌هایی از نظریات اقتصاد لیبرال سرمایه‌داری غرب و بدون جراحی تدریجی ساختارهای اقتصادی عدالت اجتماعی را محقق کنیم؟! ساختاری که اساسش بر این پایه بنا شده که تولید سرمایه‌دار و تکاثر ثروت را اصل قرار دهد؟!

به‌نظر می‌رسد اصلا ایده اندیشکده‌های متفکرمحور به پایان رسیده است و حتی در حوزه دفاع از دیانت هم نمی‌توان از آنها توقع داشت؛ چراکه الان بحث‌های پست‌مدرن و بحث اقتصاد سیاسی و رد متافیزیک و... به میان آمده که این عزیزان متفکران ما به اینها ورودی نداشته‌اند. لذا نمی‌توان به پرسش‌های جدید در حوزه دفاع از دیانت هم جواب داد.

نگاه ما این است که دستگاه فکری و نظام فکری درست از مسیر متفکرمحوری فهم و اخذ می‌شود؛ مقصود از نظام فکری، یک سیستمی است که خود متفکر به این سیستم سوالاتی را عرضه کرده و پاسخ گرفته است. اما اگر نظام فکری واقعا نظامی با آن ویژگی‌هایی که اینجا مطرح می‌شود و روی مبنا باشد، واقعا ادعایی که اسلام دارد و می‌گوید من پاسخگوی نیازهای زمانه هستم را باید در این نظام فکری پیدا کنیم. یعنی ما نمی‌خواهیم بگوییم شهید مطهری به نیازهای امروز پاسخ داده است، ما می‌گوییم که دستگاه پاسخگویی را تولید کرده است که شما دستگاه را اخذ کنید، بعد ورودی جدید دهید و سوال جدید بدهید و پاسخ بگیرید. شهید مطهری واقعا دغدغه تولید این دستگاه را داشته است! یعنی کار خود را ارائه چنین دستگاهی دانسته و در چند مصداق هم پیاده کرده است. مثلا در مقابل مارکسیسم، دستگاه را می‌آورد و تولید نظریه و پاسخ می‌کند. اما مساله امروز جامعه ما سرمایه‌داری است!

نئولیبرالیسم، سرمایه‌داری جدید، نگاه‌های پست‌مدرن و رویکردهای مختلفی که امروز چالش مطرح می‌کنند، اینها در زمان شهید مطهری مطرح نبود که ایشان بخواهد پاسخ بدهد. ما می‌گوییم بله، پاسخ‌هایی از این جنس در ادبیات این بزرگواران وجود ندارد؛ اما اساسا ما در رجوع به این متفکران، به‌دنبال دستگاهی هستیم که به نیاز امروز ما پاسخ متناسب بدهد.

نکته بعدی این است که در انتخاب متفکرِ محوری چگونه باید عمل کنیم؛ اینکه باید به سراغ کدام متفکر برویم، ناظر به مساله هر مجموعه‌ای باید روشن شود. مثلا سطحی از یک اندیشه در ادبیات شهید مطهری تولید شده است و آنجا چالش اصلی مادی‌گرایی و نقد مارکسیست بوده است، این دستگاه آمده است و نقد مارکسیسم اجتماعی کرده است. جلوتر آمدیم و با لیبرالیسم سیاسی و نئولیبرالیسم در دهه هفتاد جمهوری اسلامی مواجه شدیم، آیت‌الله مصباح آمده است و در پاسخ به آن، یک کاری را انجام داده است. باز حرف ما نیست که صفر تا صد آنچه آیت‌الله مصباح گفته است را بپذیریم. ما می‌گوییم این به شما نشان می‌دهد که چطور نظام فکری اسلامی می‌تواند در مواجهه با مساله جدید، پاسخ بدهد. باید این نظام را اخذ کنیم. آن وقت قاعدتا وقتی به مسائل اجتماعی می‌رسیم باید به سراغ نظام فکری برویم که تا اینجاها آمده است. لذا پاسخ ما برای حوزه سیاستگذاری، اندیشه رهبران انقلاب است. چون شهید مطهری در مقام رهبری جامعه و در مقام سیاستگذاری نبود ولی امام خمینی‌(ره) و رهبر انقلاب در این مقام بودند.

لذا ما در سطحی که سطح حکمرانی است اینکه این اندیشه دینی چطور می‌تواند منجر به حکمرانی بشود، چند مصداق از این متفکران را داریم؟ حکمرانی یعنی شما بدانید که این ایده را در نسبت با بازیگران بین‌المللی و بازیگران داخلی و تعارض منافع و جریان‌ها و اندیشه‌های مختلفی که در سطح حاکمیتی حضور دارند، چطور جلو ببرید؟ اینجا دست ما بسیار محدودتر می‌شود. نمونه این تجربه را در مطلب تجربه بحث خط‌مشی فضای مجازی با عنوان حکمرانی اندیشه‌ورز در پنجره سوم نشریه شماره هشتم از تأملات رشد داریم. ولی وقتی به لایه‌هایی پایین‌تر در حل مساله اجتماعی می‌رویم، در نظریه اجتماعی شهید مطهری و شهید صدر، آیت‌الله مصباح‌یزدی و آیت‌الله جوادی‌آملی و امثالهم را داریم. در شاگردان اینها امثال آقای پارسانیا و... هستند که تلاش می‌کنند تا این نظام فکری را به حوزه فرهنگ و سیاستگذاری فرهنگی برسانند. این همان زنجیره‌ها است. باز درعین‌حال در این زنجیره‌سازی هرچه نظام فکری کلان را خوب بگیرید حتی می‌توان به نقد ثمرات وارد شد. مثلا به آقای پارسانیا نقد وارد کرد که این ثمره با آن نظام فکری نمی‌خواند و این جاها اشکال دارد.

ما نمی‌خواهیم یک منطق تقلیدی تولید کنیم که بگوییم شهید مطهری چه می‌گوید برو و آن را پیاده کن! و تابع محض باش! ما می‌گوییم دستگاه فکری و نظام فکری ایشان را فهم کن؛ حالا حتی می‌توانید نظرات فرعی خود او را با آن بسنجید و حتی نقد کنید؛ ما می‌گوییم دستگاه و نظام فکری اسلامی را فهم کن و در این مسیر از یک جاهایی خودت می‌توانی به تولید نظریه اقدام کنی! چنین ورودهایی به میزان عمق نگاه فرد بستگی دارد. قاعدتا از یک نگاه تبعی شروع می‌شود تا به یک نگاه اجتهادی و تولیدی برسد. کسی که در مبانی و اصول غور کرده است نهایتا می‌تواند نظریه منسجمی را تولید کند. ما در پنجره چهارم نشریه تلاش کرده‌ایم که پیشنهادهایی را برای عملی کردن این ایده در اندیشکده‌ها و به‌طور خاص پیشنهاد براساس اندیشه رهبران انقلاب اسلامی داشته‌ایم که می‌تواند برای اندیشکده‌ها جذاب باشد.

مساله دیگر این است که این عزیزان متفکر ما مبادی‌ای را فرض می‌گیرند که اکنون آن مبادی رد و نقض می‌شود و یقینی بودن و بدیهی بودن آن را رد می‌کنند. مثلا آقای مصباح مباحثی را بدیهی فرض کرده و اثبات نکرده است. حتی در حوزه دیانت، دربرابر نسبی‌انگاری علوم اجتماعی یا علوم تاریخی هم نمی‌توان از آقای مصباح و صدر و... استفاده کرد. حال که مبادی این عزیزان زیر سوال می‌رود می‌توان از آنها استفاده کرد؟

بله، کاملا قابل قبول است که وقتی از متفکرمحوری بحث می‌کنیم چند مفروض داریم. مطلب مربوط به تجربه‌نگاری موسسه امام خمینی(ره) در پنجره سوم نشریه با عنوان سلوک مصباح آمده است؛ مفروض حقانیت اسلام، مفروض اینکه اسلام پاسخگو به نیاز امروز جامعه است، مفروض اینکه در اسلام مجتهدین اسلام‌شناسی داریم که اخذ مبانی اسلام‌شناسی می‌کنند و مفروض اینکه نظام فکری این مجتهدین می‌تواند برای کشیدن اسلام به عرصه عمل طراحی شود. بله اینها مفروضات ما است. اگر کسی اجتهاد دینی این بزرگواران را در فهم مبنای دینی نپذیرد متفکرمحوری به کار او نمی‌آید. اگر کسی نپذیرد که مسائل امروز جامعه را می‌توان با اسلام پاسخ داد، باز متفکرمحوری ما به‌کار او نمی‌آید. اینها مفروض ما هستند و ما با فرض اینها پیشنهاد می‌دهیم. این نکته درست است.

حال ممکن است بگویید ما همه مفروضات را قبول داریم و درمورد این متفکر اشکال داریم. ما می‌گوییم در ایده متفکرمحوری به شما منطق می‌دهیم که چطور متفکر خودتان را انتخاب کنید. اما آیا من به‌عنوان کسی که می‌خواهم به کاربست این نظریه فکر کنم می‌توانم خودم بروم و به‌عنوان یک مجتهد این نظریه را با مبانی بسنجم؟ ما می‌گوییم این کار پیشامتفکرمحوری است و کار مجتهد است که بگوید این دستگاه فکری درست است یا نه. ما این را مفروض گرفته‌ایم و گفته‌ایم متفکران برجسته‌ای هستند که از آن جمله، مجتهدین معاصر و امام و رهبری اجمالا تایید کلی می‌شوند و می‌بینیم عالمان و اسلام‌شناسان ما اینها را تایید کرده‌اند. ما می‌توانیم این را مثل رجوع در فقه عمل کنیم. ما در فقه می‌گوییم فرد یا باید مجتهد باشد یا مقلد. اگر مجتهد باشد خودش می‌رود و از منابع دینی اخذ می‌کند. اگر مقلد باشد، می‌رود و اجتهاد مجتهدی را مبنا قرار می‌دهد. حال من از کجا بدانم این فرد مجتهد است یا نه؟ می‌گوییم علمای عادل و اسلام‌شناسانی اجمالا در جامعه هستند. شما می‌روید و با آنها مشورت می‌کنید و به تحقیق به این می‌رسید که این آقا اعلم است. در ایده متفکرمحوری یک تفاوتی هم وجود دارد که می‌گوییم کار ما تقلید نیست، کار ما فهم محققانه است ولی اجتهاد هم نیست. رجوع می‌کنیم به خبرگان اسلام‌شناس.

همه شهید مطهری را تایید می‌کنند و ما این را حجتی برای رجوع به اندیشه شهید مطهری می‌دانیم. اما آیا همه آنچه شهید مطهری گفته، درست است؟ چنین ادعایی نداریم. ما ادعا می‌کنیم اگر نظام فکری را از شهید مطهری اخذ کنیم، گاهی در برخی جاها می‌توان با همان اصول فکری، اندیشه خود ایشان را نقد کرد. اما کلیت این نظام فکری مورد تایید بزرگان است.

پس اگر مساله این باشد که ما در صحت‌وسقم نظام فکری یک متفکر، باید به یک مجتهد رجوع کنیم که مثلا واقعیت نسبی است یا نه؟ بالاخره ما دکارتی فکر کنیم یا نه؟ باید یا به سراغ مجتهدی برویم که نقد کرده است یا خودمان مجتهد باشیم و راه دیگری نداریم. ما اینجا مفروضاتی داریم، مفروض پذیرش اینکه معرفت مطلقا نسبی نیست، مفروض اینکه دین اسلام دینی منطبق بر واقعیت است و برای پاسخ به مسائل جامعه حرف دارد و مفروض اینکه مسیر اجتهادی برای فهم نظر اسلام وجود دارد و مجتهدینی هستند که در فهم کلیت اسلام موفق بودند. اینها مفروضات ما در متفکرمحوری است. اگر کسی این مفروضات را نپذیرد، روشن است که این ایده به کار او نمی‌آید.

اگر در پایان نکته تکمیلی دارید بفرمایید.

من ترجیح می‌دهم در پایان به چند اشکال پاسخ دهم. یک اشکالی که به کار ما می‌شود این است که متفکرمحوری به جزم‌اندیشی می‌گراید! در برخی موارد هم ادعایی را در حوزه سیاستگذاری مطرح می‌کنند و مدعی هستند که از نگاه فلان متفکر استخراج کرده‌ایم، درحالی‌که واقع امر این است که ادعای خودشان را پشت این متفکر پنهان کرده‌اند. واقعیت این است که این، یک اشکال جامعه‌شناسی معرفت است. یکی پشت شهید مطهری پنهان می‌شود و دیگری پشت فلان متفکر غربی پنهان می‌شود. یا سوای از متفکر، برخی پشت قرآن و روایات هم پنهان می‌شوند. قرآن پر از محکم و متشابه است و فردی یک آیه را می‌آورد و با استناد به یک متشابه قرآن جلوی شما می‌ایستد. پس این اشکالی به روش ما نیست، بلکه اشکالی به کل جامعه‌شناسی معرفت است که تکیه بر افراد یا اندیشه‌های مشهور می‌تواند مستمسک برخی قرار بگیرد.

هر چه روش و قواعد را استخراج کنیم می‌توانیم جلوی خطاها را بگیریم. باید اعتبارسنجی کنیم. خود این اشکال نشان می‌دهد که ما باید قواعد را استخراج کنیم تا جلوی اینکه هرکسی هر حرفی را به متفکران مستند کند و پشت آن پنهان شود، گرفته شود. هرچه قاعده‌مند و روشمند شود، امکان خطایابی بیشتر می‌شود. به‌طور مثال، یکی از این قواعد و روش‌های مراجعه به اندیشه یک متفکر عبارت است از اینکه استنباط نظریه از نظام فکری را در دو سطح تعریف می‌کنیم: یا متفکر به آن حوزه ورود داشته است و یک نظریه محصلی را ارائه کرده است، یا اینکه پایه‌های نظریه‌پردازی را ارائه کرده ولی در قالب یک نظریه منسجم نیست؛ مواجهه ما در این دو حالت متفاوت خواهد بود. اصل این قاعده به ما کمک می‌کند که از سوءبرداشت‌های برخی جلوگیری شود: اینکه در هر موقعیتی سعی می‌کنند یک پروژه تحقیقاتی تعریف کنند تا مستند به سخنان یک متفکر، عمدتا اندیشه آقا، یک موضوعی را واکاوی کنند ولی نهایتا ادعای خودشان را در کالبد سخنان آقا بیان می‌کنند. با قاعده‌مند شدن رجوع به اندیشه متفکران می‌توان از این خطاها جلوگیری کرد.

اشکال دیگری که مطرح می‌شود این است که این مسیر باعث می‌شود رجوع به منابع اسلامی کم شود. یعنی اگر متفکران، محور قرار بگیرند، بت می‌شوند و منابع اصیل دینی را از یاد می‌بریم! متفکران باید برای ما طریقیت داشته باشند نه موضوعیت. این اشکال به‌طور کامل بر متفکرمحوری رایج در مغرب زمین وارد است؛ چون اندیشه غربی، بشربنیان و خودبنیان است، خود متفکران محوریت کامل دارند و به معنای دقیق، موضوعیت دارند. اما این اشکال در متفکرمحوری مدنظر سنت اسلامی وارد نیست؛ ما در پاسخ به این اشکال دو نکته داریم: نکته اول ما این است که در بسیاری از موارد می‌بینیم که پژوهشگران به سراغ اندیشه دینی نمی‌آیند و با نظریه کانت و دکارت کار می‌کنند. از طریق متفکرمحوری می‌خواهیم این افراد را به سمت متفکری سوق بدهیم که محتوای اندیشه‌اش اسلامی است.

پس همین که او را از بت‌واره متفکر غربی به‌سمت متفکر اسلامی سوق دهیم، یک حرکت مثبتی است. اگرچه متفکر اسلامی معتقد است که حرف اسلام را می‌زند نه حرف خودش را. از همین جهت است که محتوای اندیشه متفکرین اسلامی پر است از ارجاع به قرآن و آیات و روایات. نکته دوم این است که اگر محققان ما این کشش را داشتند که به سراغ منابع اصیل اسلامی بروند و استنباط کنند، این همان مسیر اجتهاد می‌شد. آدمی که در کف میدان است، فرصت آن کارها را ندارد و ما دست به عصا با این متفکرها می‌خواهیم به او نشان دهیم که منابع دینی ما برای مسائل اجتماعی چه می‌گویند و به سراغ متفکران یا مفسرانی می‌رویم که وقتی به مساله اجتماعی پرداخته است، مستندات دینی خود را در متن پردازشش می‌آورد.

اتفاقا این مسیر برای اینکه این افراد بعدا به منابع اصیل اسلامی رجوع کنند، مسیر بهتری است تا اینکه کسی بدون داشتن دستگاه اجتهادی به سراغ آیات و روایات برود و چون مفروضات غلط و پیش‌فرض‌های اشتباهی دارد، چیزهایی را مبنا قرار می‌دهد که از آن، رویکردهای غلط به منابع دینی و تفسیر به رأی و تحمیل به قرآن هم دربیاید. حتی اگر بخواهیم این فرد را به این سمت سوق بدهیم که با منابع اصیل دینی، نظریه اجتماعی تولید کند، باز مطلوب این است که حتما دستگاه اجتهادی این متفکران و عینک این متفکران را در پیشرفت کار خود لحاظ کرده باشد.

مطالب مرتبط

تگ‌ها

مطالب پربیننده

پربیننده
آخرین مطالب

عضویت در خبرنامه