کتاب شرکت خلاقیت: غلبه بر نیروهایی نادیدنی که در مسیر الهام واقعی قرار دارند

کتاب شرکت خلاقیت: غلبه بر نیروهایی نادیدنی که در مسیر الهام واقعی قرار دارند

اد کتمول در کتاب شرکت خلاقیت: غلبه بر نیروهایی نادیدنی که در مسیر الهام واقعی قرار دارند، از خاطراتش در یکی از بزرگ‌ترین شرکت‌های انیمیشن یعنی پیکسار می‌نویسد. کتمول بنیان‌گذار شرکت پیکسار برای اهالی کسب‌و‌کار کتابی کم‌نظیر نوشته است!

به نظر شما چه چیزی پیکسار را متمایز می‌کند؟ خلاقیت این شرکت در چیست؟ شرکت پیکسار در مسیر کاری‌اش مشکلات بسیاری داشته که از نگاه مدیرعامل و مهندسان آن دور نبوده است. در این شرکت همه سخت تلاش می‌کنند تا مشکلات را کشف کنند و تمامی توان خود را برای رفع آن بگذارند.

انیماتورهای پیکسار (PIXAR)، تشویق می‌شوند دکوراسیون محل کار خود را به هر شکلی که باب طبع خودشان است، درآورند. اد کتمول (Edwin E Catmull) از صمیم قلب باور دارد که همه‌ی افراد قابلیت خلاق بودن را دارند، حالا این خلاقیت به هر شکلی باشد، آن‌ها باید برای پیشرفت ترغیب شوند.

نظریه کتاب شرکت خلاقیت: غلبه بر نیروهایی نادیدنی که در مسیر الهام واقعی قرار دارند (Creativity, Inc: overcoming the unseen forces that stand in the way of true inspiration) این است که موانع بساری بر سر راه خلاقیت وجود دارد، اما می‌شود به طور کاملا فعال گام‌هایی برای حفظ خلاقیت برداشت. بهترین مدیران کسانی هستند که آنچه در موردش شناخت ندارند را به رسمیت می‌شمارند و برایش جا باز می‌کنند. این مدیران ریسک پذیرند، آن‌ها این حقیقت را می‌پذیرند که ممکن است الگوهایشان اشتباه باشد.

این کتاب زندگی‌نامه نیست بلکه درس‌هایی دارد برای درک اشتباهات، درس‌هایی که به شما می‌آموزند خلاق باشید و در مسیر رویاهایتان قرار بگیرید. شما می‌توانید محصولی بی‌نقص و عالی ارائه دهید.

در بخشی از کتاب شرکت خلاقیت: غلبه بر نیروهایی نادیدنی که در مسیر الهام واقعی قرار دارند می‌خوانیم:

این ساده به نظر می‌رسد به دیدگاه‌های دیگران احترام بگذارید! ولی عملی‌نمودن آن در کل شرکت‌تان می‌تواند فوق‌العاده دشوار باشد. دلیلش این است که وقتی ما انسان‌ها چیزهایی را می‌بینیم که مدل‌های ذهنی‌مان را مورد چالش قرار می‌دهد، معمولاً نه فقط در برابر آن‌ها مقاومت می‌کنیم، بلکه آن‌ها را نادیده می‌گیریم. این به‌طور علمی ثابت شده است. مفهوم "جهت‌گیری تأییدی" تمایل مردم به ترجیح اطلاعات، درست یا غلط، که عقاید پیشین‌شان را تأیید می‌کند در دهه‌ی 1960 توسط پیتر واسن، یک روان‌شناس بریتانیایی، معرفی شد. واسن یک سری آزمایشات مشهور انجام داد تا کاوش کند که مردم چگونه به داده‌های متناقض با آن‌چه که فکر می‌کنند واقعیت دارد، اهمیت کم‌تری می‌دهند. انگار که نیاز به شواهد بیش‌تری داشتیم که آن‌چه نهفته است می‌تواند باعث شود نتیجه‌گیری‌های اشتباهی کنیم.

اگر مدل‌های ذهنی ما صرفاً تخمین‌هایی از واقعیت هستند، پس نتایجی که می‌گیریم، به ناچار در معرض خطا هستند. برای مثال تنها چند کلمه که توسط شخصی نزدیک به ما بر زبان آید، می‌تواند سنگینی بسیاری با خود داشته باشد، ولی همان کلمات اگر توسط یک غریبه بر زبان آید، هیچ واکنشی در ما برنمی‌انگیزد. در مشاغل‌مان ممکن است دعوت‌نشدن به یک جلسه را به‌عنوان تهدیدی برای خودمان یا پروژه‌های‌مان برداشت کنیم، حتا وقتی هیچ تهدیدی مدِ‌ نظر نبوده باشد. اما چون اغلب نواقص موجود در استدلال‌ها یا حتا جهت‌گیری‌های خودمان را نمی‌بینیم، به‌آسانی ممکن است گمراه شویم، درحالی‌که کاملاً متقاعد شده باشیم که ما تنها افراد عاقل در آن اطراف هستیم.

برای این‌که به شما نشان دهم که این نوع از توهم چگونه بر محل کار حاکم می‌شود، می‌خواهم داستانی از یک اشتباه را که در روزهای اولیه‌ی پیکسار مرتکب شدیم، برای‌تان بگویم...

فهرست مطالب

مقدمه: بخش اشیاء گمشده
بخش اول: آغاز به کار
بخش دوم: حفاظت از ایده‌های نو
بخش سوم: ساختن و نگه‌داشتن
بخش چهارم: محک زدن آن‌ چه می‌دانیم
مؤخره: استیوی که می‌شناختیم

مطالب مرتبط

تگ‌ها

مطالب پربیننده

پربیننده
آخرین مطالب

عضویت در خبرنامه