وقتی که «اسماعیل یغمایی» بچه بود…
برگهایی از خاطراتِ یک باستانشناسِ پیشکسوت منتشر شد
پنجاهودو سالی میشود که باستانشناس است و باستانشناسی میکند و سر در باستانیات دارد.
خودش نوشته است: «بچه خیابان ژاله تهران هستم، چهارراه آب سردار [به تاریخ ۲۷ شهریور ۱۳۲۰]، اما رگ و ریشهام از خور (خور و بیابانک از توابع استان اصفهان) است. روستایی که زمانی محقر و کوچک بود با آبی شور و چند درخت نخل. با پدر و مادری کوچیده به تهران. ابتدایی و دیپلم طبیعی را از دبستان و دبیرستان ۱۵ بهمن گرفتم.(۱۳۳۷) و به گفته امروزیها کارشناسی ارشد را از دانشکده باستانشناسی و هنر تهران [گروه باستانشناسی و تاریخ هنر دانشکده ادبیات دانشگاه تهران]. پس از کارشناسی و مدتها سرگردانی سرانجام لولهکش اداره باستانشناسی فوت کرد و با سفارش زندهیاد دکتر نگهبان ردیف حقوقش را به من دادند. اینطوری شد که از سال ۱۳۴۶ نخستینبار با دکتر نگهبان کلنگ به دست راهی بیابان شدم. راهی که تا امروز به درازا کشیده است اما هنوز آن دانشجوی ۶۰-۷۰ سال پیش هستم و سخت دلبسته خاک.» و این ماجرای باستانشناس شدنش بود. او که در خرداد ۱۳۴۳ لیسانس و خردادِ نُه سال بعد، فوقلیسانس خود را در همان رشته و از دانشگاهی که خود گفته، دریافت کرد. اما همانطور که خودش اشاره کرده، از اردیبهشت ۱۳۴۶ در جایگاه کارشناس باستانشناسی در ادارهکل باستانشناسی و فرهنگ عامه وزارت فرهنگ و هنر به استخدام روزمزد درآمد. بسیار تحولات در عرصه باستانشناسی کشور را دید و سرانجام در ۱۱ بهمن ۱۳۷۴ اجباراً، از سازمان میراث فرهنگی بازنشسته شد.
این اول و آخر داستان اسماعیل (احسان) یغمایی در باستانشناسی بود. اما این نیمقرن، متن بسیار دارد. او که مسحور و مقهور این کار شده و خودش گفته: «خاک ماده شگفتانگیزی است و باستانشناسی دنیای شگفتانگیز دیگری که سر و کارش با این ماده است. وقتی به یک تپه باستانی کلنگ میزنی یا خاک یک معبد چند هزار ساله را زیر و رو میکنی یا به استخوانهای پوسیدهٔ یک خاکسپردهٔ پنجشش هزار ساله دست میزنی تازه آغاز کار است و راهیابی به راز و رمز این دستیافتهها و آگاهی از چون و چراها، باورها، پیروزیها و شکستها و بسیاری دیگر سخت دشوار است و گاه ناممکن. این است که بیشتر باستانشناسها فقط به یک تاریخگذاری میپردازند و بس. جدا از کاوش رویدادهای وابسته به آن غیر منتظره و باورنکردنی و گاه بسیار تاسف برانگیز است»، لحظهای از این عشق فروگذار نکرد.
نخستین تجربهاش در هفتتپه خوزستان، از زمستان ۱۳۴۶ تا بهار ۱۳۴۷ گذشت و در سالهای پیش از انقلاب، عضو هیاتهای کاوش در تپه چغاگاوانه اسلامآباد غرب، شهرسوخته ، شوش (تپه جعفرآباد)، شیختپه ارومیه، کاخ هخامنشی چرخاب برازجان، بررسی منطقه کمرود آمل و محوطه کاخ ساسانی بیشاپور بود.
او در همین سالها، به همراه سیفالله کامبخشفرد در معبد آناهیتا کنگاور، عزتالله نگهبان در تپه قبرستان و زاغه دشت قزوین و شهریار عدل در دامنه کوه بیبی شهربانو ری کار کرد و البته در گروههای باستانشناسی منطقه هندیجان و حاشیه رودخانه زهره (به سرپرستی دکتر نیس از دانشگاه پنسیلوانیا)، تل دروازه مرودشت فارس (به سرپرستی پرفسور نیکل از دانشگاه هاروارد)، منطقه چنارباشی ایلام (به سرپرستی پرفسور لویی واندنبرگ از دانشگاه گانت بلژیک)، حاشیه مرزی ایران و عراق (به سرپرستی دکتر لاروژ)، تپهیحیی دشت سوغون کرمان (به سرپرستی لمبرگ کارلوسکی از دانشگاه هاروارد)، تپه گودین کنگاور (به سرپرستی کایلر یانگ از ROM کانادا)، معبد آناهیتا کنگاور (به همراه پرفسور لوکونین از موزه آرمیتاژ لنینگراد)، دشت خوزستان (به سرپرستی دکتر جانسون از دانشگاه نیویورک) و دشت ایوه ایذه (به سرپرستی پرفسور هنری رایت از دانشگاه میشیگان) هم حضور داشت.
یغمایی در این اثنا، در سه برهه هم، سرپرست کاوش بود؛ تپه کلاکو فاصلآباد گرگان در پاییز ۱۳۵۰، تپه جهودها و تپه منبع آب کنگاور در نیمه تابستان و پاییز ۱۳۵۱ و دو کاخ هخامنشی سنگ سیاه و بردک سیاه دشتستان بوشهر در پاییز ۱۳۵۶. جالب آنکه، او با این تجربه گرانسنگ، سرپرست نخستین گروه گمانهزنی باستانشناسی پس از انقلاب هم شد که پاییز ۱۳۵۸ و بهار ۱۳۵۹ در تپه چغاگاوانه اسلامآباد غرب اتفاق افتاد؛ همانجا که نخستین فعالیت خود را در آنجا از سر گذرانده بود.
او در این سالها، جز کاوش در تپه هگمتانه همدان به سرپرستی محمدرحیم صراف و تپه ماسور خرمآباد به سرپرستی میرعابدین کابلی، که معاونت هیات را برعهده داشت، از زمستان ۱۳۶۱ به سراغ هر محوطه و منطقه و تپه و تل و گور و قلعه و کاخ رفت، خود، آنرا هدایت کرد؛ محوطه باستانی ارجان بهبهان، گورستان شغاب بوشهر، تپه قلایچی بوکان، گورستان شهزوار چاشم فیروزکوه، قلعه سمنان، تنگ تکاب بهبهان، تپه قبرستان کلاک کرج، منطقه اریسمان کاشان و محوطه اقبالیه، محوطه محمدآباد تل خندق دشتستان، محوطه ارجان و تل همایون بهبهان، تپهحصار دامغان، قلعه پرتغالیها و بندر لافت و سلخِ جزیره قشم، شهر پانزدهم شوش، تل بندول نورآباد ممسنی، تا آخرینش، که بهار ۱۳۸۴ در محوطه کاخ هخامنشی بردک سیاه گذشت.
او که در این سالها، کتابهای «بررسیهای باستانشناسی در منطقه ایوه با پرفسور هنری رایت»، «امامزادههای تهران، ری و شمیران»، «شوش، شهر پانزدهم»، «کاخ بردک سیاه» و «آرایههای زینتی در ایران باستان» را به رشته تحریر درآورده است، حالا دارد خاطرات همه این سالها را کتاب میکند؛ اولی، «گیسوان هزارساله» با زیرعنوانِ «گوشههایی از خاطرات یک باستانشناس» نام داشت که نشر نو در سال ۱۳۹۶ منتشر کرد. و همین روزهای آخر سال، دومینش، با نام «وقتی که بچه بودم…» ازسوی با انتشارات دادکین از زیر چاپ درآمد و به بازار کتاب روانه شد.
این کتاب، خاطرات کودکی اوست که در آن نقبی به اتفاقات تاریخی دهه سی ایران میزند. حوادثی که با زندگی او گره خورده و حالا او با نگارش این خاطرات، ما را به روزهای سخت مصدق در زندان، اعتراضات مردم در بلوای نان دوران حکیمالملک، زندگی در عزلت ملکالشعرا بهار و روزهای پرشکوه انتشارات امیرکبیر و... میبرد. او در این کتاب نگاه صادقانه و صمیمانهای به مردانی چون صادق هدایت دارد و از اولین و آخرین دیدار کوتاهش با این نویسنده مشهور و تاثیر این برخورد در زندگیاش مینویسد. صفحه به صفحه این کتاب، حکایت پر فراز و نشیب تاریخ ماست که روی سرنوشت و زندگی نسل به نسل مردمان این سرزمین تاثیرگذار است.
او در این کتاب نوشته است: «... وقتی در کوچهپسکوچههای خاکی آن روزهای دور پرسه میزنم و بهیاد وقتی که بچه بودم میافتم، هنوز هم نمیدانم سیاه بودند یا سپید. آنموقع دلم میخواست مثل همه بچهها بازی کنم، سینما بروم، مسخرهبازی دربیاورم و با آنها از ته دل بخندم... بعضی جمعهها با پدر و مادرم بروم خانه فامیل یا توی بیابانهای شاهعبدالعظیم بروم و الک دولک بازی کنم. اما همه این آرزوهای بچهگانه بیش از سه یا چهار بار پیش نیامد و همه آنها به رویا پیوست. همان روزها بیآنکه بخواهم توانستم ببینم استاد بهار را که برای کبوترهایش دانه میریخت، دکتر مصدق را که سرم داد میزند؛ بچه برو کنار، برو گمشو! و کف دستهای زرد و بیروح صادق هدایت را با آن خطهای صاف؛ و از ترس اینکه باغبان حکیمالملک مرا به کلانتری نبرد، ساعتها یک گوشه قایم شدم. شاید... بچگی من اصلا بچگی نبود؛ من خیلی زود بزرگ شدم و هنوز هم نمیدانم این خوب بود یا بد...»
اما او در جایی دیگر، درباره روز کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ آورده است: «...زن گفت: «چی بگم خانم؟! صبح میگفتند مرگ بر شاه، ظهر میگن زندهباد شاه، اصلا معلوم نیست این مملکت بیصاحب دست کیه!؟...» آنها با هم حرف میزدند که من به دو خودم را رساندم سرِ چهارراه آبسردار. چند اتوبوس، تاکسی و جیپهای ارتشی که چماق به دستها روی سقف و گلگیرهایش ایستاده بودند، میگفتند: «زندهباد شاه! مرگ بر مصدق!» منِ دوازده ساله تا آنروز چنین هیاهو و آشفتگی ندیده بودم، کمی ترسیدم و آمدم خانه. همه توی اتاقی که مثل زیرزمین بود، دور رادیو جمع شده بودند؛ پدرم و دوست صمیمیاش دکتر محمدتقی قجهوند روی صندلی و مادر و خواهرهایم روی زمین. همه بهتزده [و] نگران...»
کتاب «وقتی که بچه بودم…» که به خاطرات کودکی و نوجوانی این باستانشناس هفتادوهشتساله اختصاص دارد، در ۱۴۸ صفحه، شمارگان هزار نسخه و به بهای ۴۴هزارتومان، ازسوی انتشارات تازهبنیادِ «دادکین» به مدیریت فاطمه علیاصغر به طبع رسیده است.
مطالب مرتبط
تگها
مطالب پربیننده
- چگونه تشخیص دهیم یک تصویر با هوش مصنوعی ساخته شده؟
- آموزش کامل تهیه سبزه عید با تخم شربتی
- کاهش وزن علمی و بدون برگشت
- چگونه میتوان از اینستاگرام، تیکتاک و گوشیهای همراه فاصله گرفت؟
- کمبود چه مواد غذایی باعث افزایش ابتلا به افسردگی میشود؟
- چطور مامان بابای خودمان باشیم؟
- مادران تلفنهمراه خود را به کودکشان بدهند یا خیر؟
- چرا مردان در بیان احساسات خود موفق نیستند؟
- آیا در برزخ، شفاعت وجود دارد؟
- "همای سعادت" اسطوره یا واقعیت؟!
- گیاهانی که استرس خانه و محل کار را کاهش میدهند
- سیگارهای الکترونیک یک جایگزین توهم زا
- سونامی سالمندی، بحران پیش روی کشور
- درباره خانه عباسیان، شاهکار معماری ایران در کاشان
- درباره قنات بلده فردوس؛ بیبدیل در دل کویر
- درباره شغاب، گورستان دلاوران در بوشهر
- کاخ خسرو کرمانشاه؛ شکوهی به جا مانده از دوران ساسانی
- درباره پل ساسانی دزفول، کهنترین پل آجری جهان
- چگونه سینمای ایران به رکورد فروش ۱۰۰۰ میلیارد تومان رسید؟
- لذتبخشترین نماز
- درباره تذهیب و انواع آن
- چقدر برای شریک زندگیمان وقت بگذاریم؟
- مواد غذایی موثر در بهبود علائم یائسگی
- حضرت زهرا (س) و تاکید روی آموزش علم
- هشدار؛ چه پیامکهایی را باز نکنید
- اسانسهای دافع اضطراب را بشناسیم
- حضرت زهرا (س)، الگوی بیبدیل یک زن مسلمان
- درمان تورم کف و قوزک پا
- معرفی غذاهای سنتی ایرانی در شب یلدا همراه با تصاویر
- نحوه آموزش صبر و بردباری به کودکان
- قوانین کلاس و مدرسه
- قالب آماده و زیبای پاورپوینت(15)
- ۵ فیلم که همه زنان ایرانی باید تماشا کنند
- شعار سال ۱۴۰۱ «سال تولید، دانشبنیان و اشتغالآفرین»
- قالب زیبای پاورپوینت برای ارائه پروپوزال و دفاع رساله دکترا
- قالب پاورپوینت کادر دار زیبا
- قالب پاورپوینت گرافیکی و طرح دار زیبا
- قالب پاورپوینت گرافیکی زیبا
- رنگ چشم هایتان درباره شما و اجدادتان چه می گوید؟
- پورنوگرافی چیست و چه اثری بر مغز و رابطه جنسی دارد؟
- قالب پاورپوینت گرافیکی جالب
- نمونه تدریس درس اول هدیه آسمان پنجم
- اندکی درباره درسپژوهی
- کتاب پسری که جادویی شد
- همه زائران سلطان
- قالب پاورپوینت
- معرفی کتاب
- دوستی با کتاب
- قالب پاورپوینت گرافیکی
- درباره محسن رضایی
- معرفی کتاب
- کتاب راهنمای کامل Interaction access
- درباره امیر کبیر
- کتاب پیوند زخم خورده
- کتاب آموزش علیه آموزش
- درباره فخرالدین عراقی
- خلاصه کتاب سواد بصری
- درباره محسن مهر علیزاده
- تورم به کدام سو میرود؟
- طغیان سرخک